آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

اولین مهمونی بدون مامان و بابا

سلام گلم، روز جمعه 21 تیر که من و بابا برای دیدن مامان جون بابا (خداروشکر امروز مرخص شدند و اومدن خونه)رفتیم کرج و بعدشم رفتیم خونه جدیدو کلی کار داشتیم .فهمیدیم خاله الی و خاله ویدا شما رو مهمونی بردن خونه نوشین جون دوست مامان و خاله ها.خلاصه خیلی برام جالب بود چون شما تا حالا بدون من و بابا نرفته بودی مهمونی.اونجا با روشا جون برادرزاده نوشین که هم سن شماست بازی کرده بودی.انگاری سر عروسک با هم.....نوشین جون قراره مامان بشه تو آذر ماه و الان حالش زیاد خوب نیست.دکترش گفته استراحت کنه تا نی نی آسیب نبینه.امیدواریم هر دوتاییشون سلامت باشن.خلاصه اینم یک تجربه جدیدبرای شما بدون ما.شب که برگشتیم هم با الی و ویدا رفتیم رستوران بام تو نیاوران خیلی...
28 تير 1392

مهد کودک

سلام عزیزم. بلاخره بعد از تماسهای فراوان و سفارش ساناز جون مامان جانان دو روز پیش خانم سراج مدیر مهد تیام بهم گفت که از اول مرداد بری مهدکودک.باوجود اینکه خیلی دوست داشتم مهد تیام درست بشه ولی وقتی فهمیدم که قراره بری اونجا کلی دلم گرفت .این مدت که سر کار نرفتم درسته خیلی از لحاظ کاری عقب موندم ولی تونستم کلی بهت برسم.البته مطمئنن مهد از این به بعد با برنامه هایی که برات داریم اوضاع بهتر هم میشه ولی دلم گرفت نمیدونم چرا بغض کردم.این یک مرحله جدید رشد شماست .قربونت برم من.دیروز رفتیم ثبت نام فعلا که خوشت اومده بود و اونقدر آب بازی کردی که خیس آب اومدیم بیرون.من بیشتر نگران غذا خوردن شما هستم و امیدوارم این مرحل رو هم بخیر بگذرونیم.از اول مر...
26 تير 1392

تیر ماه و خبرها

 تیر ماه گرمیه .ولی خوش میگذره.خداروشکر حال مامان جون اعظم . بابا جون خوب شده .خونمون در حال تکمیله و فکر کنم یکماه دیگه آماده بشه.بابا احسان مشغوله کاره حسابی و خیلی تلاش میکنه .طفلک وقتی هم میاد خونه در خدمت من و شماست .دایی تورج مشغوله کاره حسابی 18 تیر تولدش بود و بهش زنگ زدیم.دلمون خیلی واسش تنگ شده.شنیدم دستور آبگوشت از مامان جون گرفته میخوادبپزه.چه باحال. کاش بشه بریم عید دیگه پیشش . 20 تیر هم تولد الی جون بود که خیلی بهمون خوش گذشت .شما همش وسط میرقصیدی و همه به رقص تشویق میشدن .واسه خودت همش میگفتی بریم تولد همش برقصیم و بهت خیلی خوش گذشت.ویدا جون هم از قزوین اومده بود و کلی خوب بود شبش اومد خونمون...
26 تير 1392

عروسی عمه نیلوفر

سلام عسل من، 6 تیر مراسم عروسی عمه نیلو و عمو آرمان بود البته 2 تیر هم حنا بندون بودش.اول از حنا بندون بگم .عصر با خاله الی راه افتادیم و رفتیم هشتگرد تو راه نخوابیدی و همش آواز خوندی و بازی کردی .کلی تو راه بودیم .نزدیک باغ یکهو بالا آوردی تو بقل الی .خداروشکر زیاد ناراحتی نکردی و زودی آروم شدی خداروشکر واست لباس زاپاس آورده بودم و به خیر گذشت.حنا بندون خیلی خوب بود و کلی رقصیدیم.مراسم جالبیه البته فلسفشو منم درست نمیدونم ولی بهونه ای بود واسه شاد بودن جوونها.من و بابا احسان حنا بندون نگرفتیم.حالا این نگذاشتن حنا تو دست من چقدر رو زندگیمون تاثیر داشته نمیدونم . هنوز مقاله ای در این خصوص بیرون نیومده. اما بگم از عروسی که کلی خوب بود .یک...
10 تير 1392

خبر روز

سلام گلم، 24 خرداد امسال ا ن خ ا بات ر ی است ج مهوری بودش و آقای روح انی رای آورد یعنی رئیس جمهور آینده ایران ایشون هستن .همه امیدواریم که اوضاع مملکتمون روز به روز بهتر بشه .نمیدونم وقتی این مطلبو میخونی کجایی و چند سالته ولی مطمئنم که همه چیز بر وفق مرادت خواهد بود عزیزم.آینده مال خودته آیندتو با فکر بساز .تلاش کن و بدون هیچ وقت تلاشت کافی نیست همیشه کسانی هستند که از تو بیشتر تلاش میکنند .نمیدونم شاید وقتی این مطلبو میخونی خودت رئیس جمهور ما باشی. قربونت برم که قراره کلی باسواد بشیییییی. دوستت داریم
30 خرداد 1392

پس فردا دو ساله میشییی

سلام عزیزم، چه زود گذشت این دوسال و چه بزرگ شدی دخمل 2 ساله من.نمیتونم الان احساسمو واست تفسیر کنم ولی بدون که واست میمیرمممم.روزی که فهمیدم قراره مامان بشم فکرشم نمیکردم که الان در تولد دوسالگی دخترم سرشار از چه احساسی خواهم بود.اون موقع فقط نگران بودم که چی میشه ؟ولی الان سرشار از عاشقیم. این روزها دایم به آیندت فکر میکنم اینکه چطور به نحو احسنت باید تربیتت کنم .آخه تربیت بچه خیلی سخته اینو خودت خواهی فهمید .دوست داری بچت بهترین باشه و اینم خودش خوب راه داره.راستی اسمتو تو مهد کودک تیام رزرو کردم .خانم سراج مدیر مهد گفت چقدر دیر اومدین همه بعد از تولد بچشون میان رزرو میکنن ومن خندم گرفته بود .حالا اسمتو رزرو کردم خدارو چه دیدی شاید زود...
11 خرداد 1392

خرداد زیبا

سلام گلم، به ماه خودت خوش اومدی عسلم.ماه رو با کلی بازی شروع کردی.شب اول رفتیم با سامی خونه خاله مصی و سامی برات پازل خریده بود.اونجا با سامی و صبا جون کلی بولینگ بازی کردین .پریدین رو مبلا جیغ زدین (البته رتبه اول جیغ متعلق به خودت بود )سامی در مقابلت آروم شده بود انگاری فهمیده بود از الان نمیتونه در مقابل جیغ خانوما مقاومت کنه .خلاصه شما هم با یافتن نقطه ضعف سامی تا تونستی زور گفتیییی.ما هم کاری بهتون نداشتیم .من دوستم پریوش رو بعد از چندین سال دیدم.چقدر خاطره گفتیم و خندیدیم.آخه من و مصی جون و پریوش و مریم تو خوابگاه با هم بودیم دوران لیسانس و چون با هم زندگی کردیم خیلی با هم خاطره داریم.تا آخر شب اونجا بودیم.خاله مریم مارو رسوند ب...
10 خرداد 1392

من تو این دو سال فهمیدم که....

سلام، بله من تو این دو سال به یکسری یافته دست پیدا کردم که قبلا ازشون بی خبر بودم مثلا: حجم یک تخم مرغ آنقدر زیاده که تقریبا یکساعت طول میکشه تا خورده بشه. در مدت ٥ دقیقه میشه حموم کرد اونم یک حموم کامل زودپز بزرگترین نعمت خداست چون در مدت نیم ساعت غذا آمادست ما مدیون شما بچه هاییم چون برای دادن یک لقمه بیشتر به شما خلاقیت نداشتمونو بدست آوردیم میشه در فضای کمتر از عرض بدن به راحتی بخوابی و خواب خوب هم ببینی وکلی چیز دیگه که بعدا اضافه میکنم . دوستت دارم   ...
10 خرداد 1392

روز پدر

سلام دختر گلی بابا احسان، 3 خرداد روز پدر بود .یکم برات بگم از بابا احسان .وقتی بهش فکر میکنم مردی رو میبینم قوی و مهربون  .میدونم هر کاری بخوای واست میکنه.هر وقت این مطلبو خوندی بلند شو و برو بوسش کن چون عاشقته.پدر ماهیه و میخواد بهترین باشه .شما با همه کوچکیت قدرت مردانه بابا رو حس میکنی و خیلی کارارو میگی بابا بلده شما بلد نیستی.پتو تو میندازی رو سرت و عروس میشی و میگی بابا داماده. بعد بابا ازت تقاضای رقص میکنه و با هم میچرخین.میری رو شونه هاش و به سقف دست میزنی .میدونی که همیشه میتونی به این شونه ها تکیه کنی .قدرشو بدون که خیلی گله.خیلی کار میکنه خیلی زیاد .کار پر استرس تو این شرایط بازار .ما دوستش داریم و امیدواریم بتون...
4 خرداد 1392