آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

چهارمین آتلیه

از قبل روز سه شنبه ١٥ اسفند رو برای عکس گرفتن در آتلیه س ها رو رزرو کرده بودیم.بارون شدیدی میومد و رعد و برق  هم میزد .ساعت هشت آتلیه قرار داشتیم .و به موقع رسیدیم.آتلیه خوبی بود عکاس آقای محمد هم خیلی خوش برخورد و با حوصله بود اول که خواستیم شرو کنیم شما زدی به زیر گریه و کفشاتم دراوردی و گل سرتم پرت کردی و گفتی که بریم.قیافه من و بابا احسان دیدنی بود .گفتیم پاشیم بریم و حرصم نخوریم.ولی به ذهنم رسید که شما عاشق موبایل منو فیلمهای توشی و دادم دستت کمی اروم شدی و کم کم شاد شدی .بعدشم تا میپرسیدیم فامیلیت چیه شما از ته دل میخندیدی و میگفتی خدایار و ما میپریدیم بالا .اونقدر انرژی مصرف کردیم که نفس نفس می زدیم .آقای عکاس هم تند تند عکس...
22 اسفند 1391

اولین آدامس

امروز صبح در کیف مامی رو باز کردی و یک بسته آدامس پیدا کردی و تا من برسم یکی رو انداختی تو دهنت و سریع میجویدی و گفتی قرص باباست .آخه اسم آدامس رو نمیدونی گلم.من گفتم اخه بده به من شما هم نصف آدامس رو که تو دستت بود بردی انداختی سطل آشغال ولی بقیشو به جویدن ادامه دادی.  کلی خندم گرفته بود ولی تا کاری کنم قورتش دادی.به همین سادگی اولین تجربه آدامس جویدن رو گذروندی   ...
19 اسفند 1391

اولین آرایشگاه 13/12/91

سلام به روی ماهت، چند وقتی بود که موهای خوشگلت خیلی بلند شده بود و یکم نامرتب .واسه همین تصمیم گرفتیم که ببریمت آرایشگاه بعد از پرس و جو یک آرایشگاه در تیراژه پیدا کردیم به اسم کوکی و شمارو در اولین روز ٢١ ماهگی بردیمت اونجا .آرایشگاه کوچک و خوبی بود پرسنل هم مودب و خوب .ولی بگم از شما که تا شونه رو خانم ستاره زد به سرت زدی به زیر گریه های های های وای دلم داشت ریش میشد مردم.خیلی خودتو اذیت کردی .آقای آرایشگر هم من نمیدونم چطوری تند تند موهاتو کوتاه میکرد .موهات خوب شد ولی اون چیزی که میخواستیم نشد .قدش کوتاه شد که من نمیخواستم موهات قدش کوتاه بشه.ولی خوب شد دیگه.ولی خیلی موش شدی مثل یک موش کپل بامزه.یادگاری هم بهت عکس قبل و بعد موهاتو دادن...
14 اسفند 1391

برگشت به نوشتن

سلام ، خیلی وقته نیومدم تا بنویسم.علتش هم فقط تنبلی است و بس.از اول بهمن دیگه شرکت قبلی نرفتم و تو خونه پیش شما بودم چقدر بهمون خوش گذشت همه چیزت رو برنامه پیش میرفت و ما هم شاد و خوشحال.خاله ویدا هم دو دفعه اومد تهران و کلی شادمانی کردیم و بهمون خوش گذشت .یک ده روزی رو سه تایی سرما خورده بودیم شدیدددددد.مهمونی خونه سام رفتیم مانی و پرنیان کوچولو هم اومده بودند و کلی با هم بازی کردین .یه شب دوستای بابا احسان اومدن خونمون و شما کلی با بنیا جون بازی کردین.یه شب هم راما و نسترن دوستای مامی اومدن خونمون و کلی خوش گذشت.یکی از خبرای خوب بهمن این بود که 10 بهمن تولد حضرت محمد برای عمو امین رفتیم خواستگاری غزاله جون .خیلی شب خوبی بود و شما به امید...
5 اسفند 1391

شب یلدا 91

سلام به روی ماهت، الان که این مطلبو مینویسم یاد بامزگیهات افتادم و دلم ضعف رفت آخه هر چی میگذره میفهمم خدا چه هدیه با ارزشی به من داده .خدایا ممنونم. سال قبل در اولین شب یلدا شما رفتیم خونه دایی هوشنگ دایی من و کلی بهمون خوش گذشت .دایی تورج هم ایران بود .در اونشب مامان جون اعظم گفت دعا کنید من سال دیگه خوب شده باشم همه شب یلدا بیاین خونه ما و از اونجایی که خدا همیشه دوستمون داره .حال مامانم خوب شد.و امسال همه رفتیم خونه مامان و بابا. نکته بدش این بود که اون یکی مامان جون و بابا جونت هم در کرج مهمون داشتن و ما نتونستیم بریم.و دیگه اینکه دایی امسال استرالیا بود.ولی خیلی خیلی به همه خوش گذشت میز شب یلدای مامان جون بی نظیر بود پر ا...
12 دی 1391

واکسیناسیون

سلام گلم واکسن یکسال و نیمگیت رو در روز 13 آذر زدی.الهی من قربونت برم که کلی دردت گرفت .یکی تو پا و یکی تو دست .ولی زودی هم یادت رفت .خانم دکتر گفت که پاش درد میکنه و براش کمپرس کنید.ممکنه کمی هم تب کنه.و قرار شد هر چهار ساعت استامینوفن بدم بهت .اونشب معلوم بود که پات درد میکرد ولی اصلا خودتو از پا ننداختی و مثل قبل راه میرفتی.تازه استامینوفن خیلی سرحالتم کرده بود و ساعت 3 صبح بلند شدی و اعلام کردی که خواب بسههههه .من باورم نمیشد گفتی پاشو بریم توپ بازی خلاصه رفتیم بازی و نانایی و شادی تا طلوع آفتاب .خلاصه یک چند شبی همینطوری بودی یک شب پاشدی و ازم نون و کره خواستی.منو بابا باید توپ بازی میکردیم و شما دست میزدی البته ساعت ٣ صبح. به علت آ...
6 دی 1391

دخمل یکسال و نیمه

دختر گل مامان رسیدی به یکسال و نیمگی.الان داشتم عکساتو میدیدم .چقدر خانم شدی و البته شیطوووونننن. دیشب به مناسبت یکسال و نیمگی شما یک مهمونی خانوادگی کوچولو گرفتیم و البته همه مارو با کادوهای خوشگلشون سورپرایز کردن.مامان جونا ،بابا جونا،عمه نیلوفر و عمو آرمان و ایلی جون اومده بودن .بابا احسان هم ماهی شکم پر معروف شو درست کرد که مورد استقبال قرار گرفت .شما هم کلی ماهی دوست داری عزیزم.مامان جون اعظم برات یک عروسک با دمپایی و لوازم آشپزخونه ای خریده بود.مامان جون مریم یک شلوار خوشگل ،عمه نیلو یک پیراهن ناز و الی جون یک مجسمه خیلی قشنگ .کیک شما شبیه مورچه بود که قنادش کلی با سلیقه درستش کرده بود .من که تا حالا کیک مورچ...
12 آذر 1391

مامی آشین هستم .

سلام به روی ماهت، اول یک خبر خوب:دایی تورج رفت سر کاری که دوست داره .واسش هورا میکشیمممم.سه شنبه 30 آبان صبح زود دیدم یک پیغام واسم اومد قبل از اینکه بازش کنم میدونستم خبر خوبیه یعنی بدلم افتاد.روزمون شاد شاد شد .بابا احسان صبح زود میخواست بره آمل و مارو صبح زود گذاشت خونه مامان جون .خبر خوشو اول صبح به مامان اینا دادم.قرار بود فعلا قضیه secret باشه ولی خب نشد .آخه مامانم ذوق داشت وتا عصری دایی و عمو و خانواده هاشون همه شیرینیشم خورده بودن.خب اینم یک جورشه دیگه.دایی تا 10 روز دیگه میره Brisbane خیلی شهر قشنگیه ایشالله قسمت بشه یک چند ماهی بریم دایی رو از دلتنگی بیرون بیاریم.  خبر خوب بعدی این که هفته قبل رفتیم خونه بنیا جون .وای عسل...
6 آذر 1391

پاییزه پاییزه، برگ درخت میریزه

سلام به روی ماهت،   چند تا چیز بگمو چند تا عکس میگذارمو میرم. چند شبه که تا خوابت میاد میای بغل منو به بابا احسان میگی بابای شب بخه یعنی بای بای شب بخیر .جدیدا خیلی دوست داری تو بغل من باشی و نمیدونم حس میکنی اینجوری من ازت جدا نمیشم و نمیرم.خیلی دلم میسوزه برای لحظه هایی که دوست دارم با هم باشیم ولی من سر کارم.ولی زندگی همینه احتمالا بعدا درک خواهی کرد .عاشق نانای زدن با ارگتی عزیزم و موقع زدن ژستم میگیری.چند شب پیش برای اولین بار کنسرت شجریان دیدی مرغ سحر و کلی با دقت نگاه میکردی و میپرسیدی که این کیه؟و کلی دوست داشتی .جمعه عمو امین اومده بود از سربازی و رفتیم هشتگرد و کلی توپ بازی و سنگ بازی و هاپو بازی کردی .هوا خیلی سرد شده و...
28 آبان 1391

چند روز پاییزی

سلام ، هفته گذشته پر بود از سرماخوردگی از چهارشنبه قبل من وشما و بابا احسان سرما خوردیم.شما یک کوچولو تب هم داشتی .بینی سه تامون گرفته هنوزم بعد یک هفته خوب نشدیم که.شما که اشتهاتم کم شده عزیزم.ولی تو همین سرماخوردگی باز ما رفتیم تو حیاط و از پاییز سبز حیاطمون عکس گرفتیم.پارسال این موقع تو حیاطمون برف نشسته بود ولی امسال فعلا که خبری نیست.البته چندروزه که بارون میاد و ما کلی شادیم.پنج شنبه صبح هم رفتیم دفتر بابایی و کلی شیطونی کردی .و نقاشی با ماژیک ولباستو ماژیکی کردییی.شاید این تجربه به دردت بخوره .حلال ماژیک گلیسیرینه و رفتیم خریدیم و خوشبختانه یک لباس میهمانی را نجات دادیم .هورااااا.شنبه رفتیم برات ارگ کوچولو خریدیم .چقدر دوستش دا...
23 آبان 1391