آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

سفر به دبی

1392/9/4 11:46
1,077 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیزم،

هشتم مهر سه تایی رفتیم دبی .سفر آروم خوبی بود از همون اول سفر تو فرودگاه همه چیر عالی شروع شد نه معطلی نه حرص خوردن .تو هواپیما هم که دیگه صندلی داشتی و این موضوع کلی بهت حس خوبی داده بود.آرو خوابیدی و از پرواز لذت بردی .خدارو شکر مدت پرواز کوتاه بود و اذیت نشدیم.یک ذره تب داشتی و این منو نگران میکرد ولی کلی خانمی کردی.فقط تو صف چک کردن پاسبورت تو دبی کلی معطلمون کردن نامرداااا ولی تو اون مدت هم با خودت کلی بازی کردی.هتل گرند حیات رو گرفته بودیم.هتلمون همه چیزش عالی بود و خیلی بهمون خوش گذشت چون تو حیاطش پارک آبی داشت و کلی اردک و مرغابی که هر روز بعد صبحانه بهشون غذا میدادین با بابایی.تنها نگرانیم نخوردن غذا بود توسط شما که بعدا که خودم مریضیو از شما گرفتم فهمیدم دلیلشو :-(((((( الهی بمیرم که همش بهت با زور غذا میدادمممم.پارک آبی اتلانتیس کلی بهت خوش گذشت و کلی بازی کردی.از خرید هم لذت میبردی مخصوصا تو سی تی سنتر و دبی مال.راشد دوست بابا هم اونجا اومد پیشمون و باهاشون رفتیم رستوران لبنانی و گردش .برات یک ظرف جالب پر شکلات هم کادو آورده بود که کلی خوشحال شدی.یکروز رفتیم شهر بچه ها .جای جالبی بود بازیهای فیزیک و مکانیک و زیست و شیمی رو واسه بچه ها در قالب بزرگ درست کرده بودن ولی واسه سن شما همش کاربردی نبود ایشالله بزرگتر شدی باز میبریمت .تو مسیر برگشت هم خوابیدی ولی کمی تب داشتی.شب از فرودگاه مستقیم رفتیم دکتر و گفت ویروسه و دارو داد.چند روز بعدم من ازت گرفتم و افتادم.وای هر چی میخوردم بالا میاوردم و شما کنارم گریه میکردی که نه.کلی ازم با شیر و لیمو شیرین پذیرایی میکردی و ماسازم میدادی.از تخت نمیتونستم بیام پایین.دست مامان جون اعظم و خاله لادن درد نکنه که بهمون سر میزدن و کمکم میکردن.مریم مامان سامی هم واست غذا درست کرد و آورد که من بخوابم .دستشون درد نکنه که اینقدر خوبنننن.

هنوزم هی یاد هتل تو دبی میکنی و میگی بریم هتلمون؟خوش گذشتا.قربونت برم که پایه مسافرتو گردشی .

 

 

دوستت دارم دوست کوچولوی من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آیسو وآیسا
18 آبان 92 18:36
همیشه به شادی وگردش عزیزم...عکسهاشوهم میزاشتی دیگه اذین جووووووووووووون
vida
3 دی 92 18:14
emroz ke 3rd deymahe telephoni harf mizadam dashti migofti :maman ba havapeima berim dubai pishe amo rashed berim hotelemon estakhr va citycenter.elahi ghorbonet berammmmmmmm مرسی خاله جون که برام مینویسیییییی قربون مهربونیت برممم
vida
11 اسفند 92 20:20
omidvaram hamishe hamrahe mamano babaye mehrabonet mosaferathaye kheili khob beri va koli khosh begzare مرسی ایشالله شما هم سفرای بعد کنارمون باشی
اسما دوست یایه {یگانه}
19 فروردین 93 18:50
امیدوارم بهت دوبی خوش بگذره.