آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

اولین سفر به کیش

سلام، هفته گذشته در طی یک تصمیم ناگهانی و یک دفعه ای با مریم و سامی و بابا محسن رفتیم کیش .هوا خیلی خوب بود.رفتیم هتل م ارینا پارک .هتل خوبی بود .به شما و سامی خیلی خوش گذشت مخصوصا قسمت شن بازی کنار ساحل و شیطنت تو هتل اولین تجربه پاراسل رو هم داشتی.هیجان داشتی ولی بروی خودت نمیاوردی عزیزم.از قیافت معلومه.اون بالا هم از بابا احسان پرسیدی که اگه بیفتیم چی میشه بابا هم گفته خب شنا میکنیم وگفتی چه جالب .منم مثل شما دفعه اول بود که سوار شدم .تنها قسمت بدش این بود که بخاطر ارب عین برنامه دلفینها صبح برگزار شد که ما اشتباهی عصر رفتیم و کلی حالمون گرفته شد.ولی اشکال نداره ایشالله بهترشو میریم وقت زیاده. سفر جالبی بود. دوستت دار...
24 آذر 1393

تغییرات جالب آوینا خانم

سلام عزیزم ، تغییرات جدید شما خیلی جالبه مثلا از اول هفته دیگه حاضر نمیشی که با شلوار بری مهد و حتی توخونه موقع رقص باید دامن بپوشی و تل بزنی.دوست داری پرنسس بشی همش.وای که غش میکنم اینطوری میبینمت  عزیز دلم.دیشب مامانجون اعظم و بابا جون اومدن خونمون شما هم داشتی واسه شام سیب زمینی هارو که تکه کرده بودم میشستی.وقتی مامان و بابام اومدن اومدی جلوشون و گفتی سلام من کلی کار تو آشپزخونه دارم و باید برم به مامانم کمک کنم.بعد گفتی من همیشه به مامانم کمک میکنم.بعد ماست و اسفناج واسم درست کردی و میز رو چیدی. من و بابا احسان از احساس شادی داشتیم میمردیممممم.بعدم با مامان جون خونه ساختین و کلی ذوق کردی.اونقدر ذوق داشتی که با وجود اینکه ظهر نخوا...
19 آذر 1393

اولین دندانپزشکی آوینا خانم

سلام دختر نازم هفته قبل با رامونا جون همکلاسی شما و همسایه خوبمون و  مامان مریمش رفتیم دندانپزشکی سرزمین رویایی تو زعفرانیه.آخه من شما روتا حالا برای چکاب دندون نبرده بودم.کلی تو ترافیک رفت و برگشت موندیم .اونجا جای قشنگی بود .موقع معاینه خوب بودی .خ دکتر گفت که دوتا از دندونات متاسفانه لک داره و باید پر بشه .موقع پر کردن دندونت کلی بی قراری کردی البته من حقو به شما دادم چون کلی چیزی کرده بود تو دهنت و شما حالت بهم خورد الهی بمیرم خیلی ناراحت شدم ولی تندی واست پر کرد و بعد کلی گریه اومدیم.خیلی سخت بود .بابا احسان هم اسپانیا بود و ما تنها بودیم واسه همین ناراحتی شما چند برابر واسم سخت.بعدش بردیمتون کیز لند با رامونا و کلی بازی کر...
17 آذر 1393

نوشتن در پایان سال قبل

سلام، سال گشته تقریبا از اذر تا پایان سال چیزی ننوشتم .علتش هم تنبلی بود و هم پر مشغلگی و هم به خاطر اینکه به خاطر شکست لگن بابا جون ایرج اصلا حوصله نوشتن نداشتم.یعنی دلم نمیخواست مطالب غمگین بنویسم .الهی شکر الان حال بابا جون کلی بهتره و مسایل رو زمان به خوبی حل کرده .قبل عید هم سرگرم خونه تکونی و کاری عید بودیم و کلی بدو بدوی مسایل کاری داشتیم و خداروشکر همش به خوبی گذشت .قول میدم امسال بهتر بنویسم خوشگلم.چون هر روزی که میگذره احساس میکنم این لحظات باید نوشته بشن چون عالیه بودن تو و همه اونایی که دوستشون دارم و بودن کنار تو و بقیه .خیلی بزرگتر شدی عزیزم کارات حرکاتت فکرهات حرفهات همه نشون میده که کلی بزرگتر شدی از بیان احساست و کارات خیل...
3 فروردين 1393

سال نو مبارککک

سال نو مبارک  امیدوارم هر سال بیشتر از سال قبل طعم خوش خوشبختی رو بچشی .امیدوارم هر سالت پر باشه از خنده های از ته دل ،شادیهای بی انتها، مهربونیهای غیر قابل شمارش و شروع دوستیهای واقعی .اونقدر دوستت دارم که هرچی برات ارزو کنم بازم حس میکنم کمهههه.سعی کن هر روز رو طوری زندگی کنی که حتی اگر بهت فرصت دادن تا دوباره تکرارش کنی بهتر از اون نتونی تکرارش کنی .هر لحظشو با همه وجودت لمس کن و زیباییهاشو ببین. دوستت دارم دختر خوبممممم خیلی زیاددددد
1 فروردين 1393

بالماسکه در مهدکودک

سلام، روز ١٣ آبان تو مهدکودکتون جشن بالماسکه بود و شما یک فرسته کوچولوی سفید و زیبا شدی .بالهای فرشته تاج و لباس توری سفید و تاج گذاشتیمو رفتیم مهد.اونجا عکاسی و فیلم برداری کردن ازتون و کلی بهتون خوش گذشته بود .فیلمشو بهمون دادن .خیلی نازه حتما ببین .همه بچه ها با لباسهای بامزه و قیافه های معصوم و ناز وای که واقعا همتون مثل فرشته هابودین و تو که عسل فرشته ها.ای جانمممم ...
4 آذر 1392

کلی مناسبت خوب مهری

سلام عزیزم؛ سه مهر واسه بابا جون و مامان جون که چهلمین سالگرد عروسیشون بود گل و کیک خریدیم و از مهد رفتیم اونجا و کلی شادمانی کردیم.تو سالگرد عروسیمون من کلی مریض بودم واسه همین ٢٠ مهر که دهمین سالگرد عقدمون بود رفتیم شام بیرون و شادمانی کردیم.دختر نازم بابا احسان خیلی ماهه و من عاشقشم با همه وجودم.امیدوارم تو هم شاهزاده رویاهاتو درست انتخاب کنی و از انتخابت سال به سال که بگذره خوشحالتر بشی.پس خیلی دقت کن که درست انتخاب کنی .١٣ مهر هم سالگرد ازدواج مامان جون مریمی و بابا جون بود که سبد گل خریدیم و رفتیم کرج.کلی هم مهمون داشت بخاطر جلسه تعاونی و چون اولین جلسه تو خونه جدیدشون بود همه اومده بودن.١٨ مهر رفتیم تولد بابا جون ایرج...
4 آذر 1392

سفر به دبی

  سلام عزیزم، هشتم مهر سه تایی رفتیم دبی .سفر آروم خوبی بود از همون اول سفر تو فرودگاه همه چیر عالی شروع شد نه معطلی نه حرص خوردن .تو هواپیما هم که دیگه صندلی داشتی و این موضوع کلی بهت حس خوبی داده بود.آرو خوابیدی و از پرواز لذت بردی .خدارو شکر مدت پرواز کوتاه بود و اذیت نشدیم.یک ذره تب داشتی و این منو نگران میکرد ولی کلی خانمی کردی.فقط تو صف چک کردن پاسبورت تو دبی کلی معطلمون کردن نامرداااا ولی تو اون مدت هم با خودت کلی بازی کردی.هتل گرند حیات رو گرفته بودیم.هتلمون همه چیزش عالی بود و خیلی بهمون خوش گذشت چون تو حیاطش پارک آبی داشت و کلی اردک و مرغابی که هر روز بعد صبحانه بهشون غذا میدادین با بابایی.تنها نگرانیم نخور...
4 آذر 1392