آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

مسافرت شمال تعطیلات خرداد91

چند روز تعطیلی بود و باید بهمون خوش میگذشت .ما هم تصمیم گرفتیم که بریم شمال .عمه نیلو،عمو امین ،عمو آرمان و دوستای دیگمون مثل غزاله ،مریم و سهیل ،بهار ،آرش و آریا باهامون بودن.چقدر بهمون خوش گذشت.مخصوصا که عمو محمد ،خاله الناز و بنیا جون با یک کیک خوشگل واسه تولد شما اومدن ویلا عمو سهیل پیشمون .چقدر خوش گذشت .رفتیم کنار دریا و کلی خوش گذروندیم .شما هم تو استخر بادی کنار دریا کلی خوش گذروندی .آوینا جون شما خیلی بامزه ای مامانی .کارهات حرف ندارن . ...
31 خرداد 1391

یکسالگی ات مبارک فرشته دوست داشتنی

یکسالگی ات مبارک گل پونه ،گل خوشگل من عزیز دردونه   یکسال و نه ماه از شروع زندگی من و تو میگذره دختر نازم .چقدر زود میگذره .میدونی که چقدر مامان دوستت داره؟تو واقعا یک فرشته ای یک فرشته زیبا و دوست داشتنی.تو شب تولدت هم خیلی خانم بودی عزیزم.البته شما تا الان ٤ تا جشن تولد داشتی عسل خانم.با چهار تا کیک متفاوت .کلا گفتیم ماه خرداد رو جشن بگیریم که شما خوشحال باشی .خوشگل من امیدوارم همیشه شاد باشی .   شب به یاد موندنی بود .کلی با بنیا جون رقصیدین و شیطونی کردین.شما همش میگفتی دست دست تا همه دست بزنن.خلاصه کلی مهمون نوازی کردی.چقدر خوب شد که بنیا جون و سامی گله هم اومده بودن .فقط یکمی سه تاتون خسته شدین آخه خیلی کوچ...
31 خرداد 1391

قبل تولد ماه دونه آوینا

روز قبل از تولد شما هیجان کل خانواده رو گرفته بود .دیگه داشت باورم میشد که داری میای خانوم گل.هنوز بعضی ها به مامان میگفتن که بچت پسره و باوجود چندین سونوگرافی من هنوز نگران بودم.در طول حاملگیم شاید پر استرس ترین موضوع زنگی ام همین بود که همه نظر میدادن که بچت پسره .من و بابا احسان دلمون می خواست که نی نی دختر باشه .خلاصه نگرانیم دائم بیشتر میشد.ولی خوب گذشت.من حاملگی خیلی خوبی رو گذروندم البته بجز ٣ ماه اول که چشمت روز بد نبینه از هر چه چین و اسم چین و بوی چین بدم میومد.از مرغ هم که نگووووووووووووووووووو.ولی بقییش بخوشی گذشت .خیلی دوران قشنگی بود عزیزم.من و بابا احسان با هم می رفتیم و سیسمونی می خریدیم .سر هر دونش کلی فکر کردیم و ذوق .نمید...
15 خرداد 1390