آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

آبان و پایان 17 ماهگی

1391/8/14 11:25
414 بازدید
اشتراک گذاری

سلام،

چند روز آخر هفته روزهای خوبی بودن .چهارشنبه که عمه نیلوفر و عمو آرمان اومدن پیشمون و کلی بهمون خوش گذشت . شما  با بابایی طبق معمول همیشه رفتین و از تو بالکن یک فلفل کندیدو آوردی تو آشپزخانه که به من بدی یک مرتبه یک گاز از فلفل زدی منم پریدم و از تو دهنت آوردمش بیرون ولی صورت نازت قرمزی شد وای که دلم میخواست گریه کنم .کلی ماست دادم بهت .خودت ولی چیزی نگفتی.وسطای شب کمی نا آرومی کردی .گفتیم که جاتو عوض کنم آروم بشی که دیدم کلی کهیر تو پشتو پاهات زدی چه صحنه بدی بود .فشارم اومد پایین.بابا احسانو بیدارکردم و رفتیم آتیه دکتر برات آمپول نوشت و شربت دیفن هیدرامین .خدا خیر بده پرستارو که کلی آمپولتو خوب زد.ولی خوب یکم گریه کردی .دکتر گفت خدارو شکر زود اومدین چون برای بچه های کوچولو این حساسیتها خطرناکه. شما شربتو که خوردی بجای اینکه خوابت بگیره یک مرتبه شاد و سرحال شدی .خلاصه اون شب نخوابیدیم عزیزم.

صبح ٥شنبه با هم کلی بازی و نانای و نقاشی کردیم.بعدشم رفتیم تو حیاط و بهمون خوش گذشت ظهر عمو امین از پادگانشون مرخصی گرفته بود و اومده بود تهران و ناهار اومد خونمون . سرما هم خورده بود .کلی از پادگانشون گفت و اینکه جاش خدارو شکر خیلی خوبه .عصری عمو رفت .و ما شب مهمون داشتیم بنیا جون با عمو محمد و خاله الناز اومدن خونمون .بنیا رو که دیدی گفتی دوستم.خاله الناز برات یک شالگردن ناز آبی خریده بود که تو عکس معلومه.کلی دستشون درد نکنه منم البته کادو سالگردازدواجی گرفتم.شما دوتا وروجک کلی بازی کردین و سرمون حسابی گرم شما بود .شما با دیدن پستونک بنیا تعجب کرده بودی که این چیه و منم رفتم پستونکتو که هیچوقت نمکیده بودیو آوردم و شما با تعجب اونو مکیدی .میگفتی پستو .وای که دیدن شما با هم چه انرژی به ما میده . کلی با هم نقاشی کردین .از هم مدادارو میگرفتین ولی کلا با هم خوبین.شب موقع خواب هم کلی جفتی ذوق داشتید و خوابتون نمیبرد.جمعه صبح بازم بازی کردین و ظهر بنیا جون رفت.

آوینا در حال خالی کردن شیَشه شیر بنیا:

عصر جمعه رفتیم هشتگرد.مامان جون برای عمو امین و عمو آرمان تولد گرفته بود .خیلی خوش گذشت .شما که کلی نانای کردی و از همه میخواستی که دست بزنن.با اهورا و امیر رضا هم دوست شده بودی و به اونا میگفتی بچه .همش حواست به اون دوتا بودش.باهاشون نقاشی کشیدی .راستی سحیل شوهر مریم جون رو با دایی اشتباه گرفته بودی و تا دیدیش گفتی داییه .واقعا یکم شبیهن من توجه نکرده بودم.خودتم کلی برامون ضرب زدی و شادی کردی.شبم تا اومدیم تو ماشین و مه خوردی خوابت برد .الهی من قربونت برم که اینقدر نازیییییی.

و من عاشق این عکسم:

شنبه تو خونه بودیم وکلی با هم بازی کردیم .همش منتظر آهنگ اندی هستی تا با هم برقصیم.رقص پا هم یاد گرفتی از مامان جونت .خیلی جالب بود که بابا احسان برات ستاره و ماه کشید و شما فهمیدی که برای کشیدن ستاره بایدزاویه دار مدادو بکشی و برای ماه قوس بدی .قربون شکل ماهت برم .بعدا عکس ماه و ستارتو میزارم اینجا .شب بالاخره بعد از مدتها تونستیم با دایی تورج صحبت کنیم.حالش خوب بود وگویا خداروشکر در مصاحبه کاری بسیار خوبی موفق شده. از خدا ممنونیم.دلش برای فنقل تنگ شده بود .امیدوارم زودتر کار جدیدشو شروع کنه و موفق باشه.

 

دوستت دارم ستاره من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الناز(مامان بنیا
15 آبان 91 12:56
نمدونی جقدر به ما خوش گزشت با دیدن این دوتا وروجک روحم شاد میشه اینقدر که اوینا رو هم دوست دارم که نمی دونی قربون جفتشون برم من


خاله به ما بیشتر خوش گذشت .بازم بیایننننن ما همیشه منتظرتونیم.
قربون احساست برم من خاله الناز جون.متقابله
صفورا مامان آوا
17 آبان 91 23:03
آخی چه دوستای خوبین این آوینا جوونو و بنیا جوون بوووووووووووووووس برای هردوشونو و ماماناشون


مرسی خاله مهربونننن.بوسسس برای شما و دختر گلتون
مامان ایسان
7 دی 91 16:11
اخی من بنیا رو میشناسم ولی نفهمیدم اوینا و بنیا دخترعمو هستن یا دختر خاله اخه گفتی خاله الناز و عمو محمد یا اصلا هیچ کدوم وای قاطی پاتی شد اخه


عزیزم من و الناز و محمد و احسان 4 تا دوستیم .واسه همین هم الی خالست و هم محمد عمو.واقعا الی مثل خواهرمه و محمد مثل برادرم