آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

چند روز پاییزی

1391/8/23 14:05
425 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ،

هفته گذشته پر بود از سرماخوردگی از چهارشنبه قبل من وشما و بابا احسان سرما خوردیم.شما یک کوچولو تب هم داشتی .بینی سه تامون گرفته هنوزم بعد یک هفته خوب نشدیم که.شما که اشتهاتم کم شده عزیزم.ولی تو همین سرماخوردگی باز ما رفتیم تو حیاط و از پاییز سبز حیاطمون عکس گرفتیم.پارسال این موقع تو حیاطمون برف نشسته بود ولی امسال فعلا که خبری نیست.البته چندروزه که بارون میاد و ما کلی شادیم.پنج شنبه صبح هم رفتیم دفتر بابایی و کلی شیطونی کردی .و نقاشی با ماژیک ولباستو ماژیکی کردییی.شاید این تجربه به دردت بخوره .حلال ماژیک گلیسیرینه و رفتیم خریدیم و خوشبختانه یک لباس میهمانی را نجات دادیم .هورااااا.شنبه رفتیم برات ارگ کوچولو خریدیم .چقدر دوستش داری.جلو مغازه گذشته بودیش زمین و نشسته بودی نانایی بزنی .قربونت برم من آخه .خودتم میخواستی حملش کنی و بیاریش .جدیدا همدیگرو بغل میکنیم و شما میگی که دوست دوست یعنی ما با هم دوستیم.به شمارش ١تا١٠هم علاقه پیدا کردی.دیشب هم رفتیم خونه یگانه جون و از دلتنگی اومدی بیرون .آخه بعد از تولد یگانه جون روزی ١٠ مرتبه باید فیلم تولدو ببینی تا شاد بشی.از این هفته شنبه ها مامان بابا احسان یعنی مامان جون مریم میان پیش شما.دستشون درد نکنه.دیگه چی بگم؟شبها با بابا احسان بازی بالا رفتن میکنید اونم حدودا ١٠٠ مرتبهههه.راستی اسم بابا و مامان رو یعنی احسان و آذین رو هم میگی .خلاصه خیلی به دانسته های شما اضافه شده .راستی یادم رفت بگم که یکشنبه شب رفتیم فرهنگسرای ابن سینا تئاتر کودک به نام جنگل حیوانات.البته تئاترش خیلی بی مزه بود .حوصله بچه ها سر رفته بود .شما که بیشتر با دیدن بچه ها ذوق کرده بودی و نه خود تئاتر .زودم برگشتیم.

چند تا عکس از تو حیاط:

 

دوستت دارم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ایسان
7 دی 91 16:07
خیلی عکساش قشنگ شدن وای خدا کنه زود فصل سرما تموم بشه تا منم ایسانو در بیارم بیرون از این عکسایه خوشگل بندازم حسودیممممممممممم شد اخههههههههههههههه


عزیزممممممم.عکسای دخمل شما هم خیلی قشنگه.