آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

مامی آشین هستم .

1391/9/6 13:58
382 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماهت،

اول یک خبر خوب:دایی تورج رفت سر کاری که دوست داره .واسش هورا میکشیمممم.سه شنبه 30 آبان صبح زود دیدم یک پیغام واسم اومد قبل از اینکه بازش کنم میدونستم خبر خوبیه یعنی بدلم افتاد.روزمون شاد شاد شد .بابا احسان صبح زود میخواست بره آمل و مارو صبح زود گذاشت خونه مامان جون .خبر خوشو اول صبح به مامان اینا دادم.قرار بود فعلا قضیه secret باشه ولی خب نشد .آخه مامانم ذوق داشت وتا عصری دایی و عمو و خانواده هاشون همه شیرینیشم خورده بودن.خب اینم یک جورشه دیگه.دایی تا 10 روز دیگه میره Brisbane خیلی شهر قشنگیه ایشالله قسمت بشه یک چند ماهی بریم دایی رو از دلتنگی بیرون بیاریم.

 خبر خوب بعدی این که هفته قبل رفتیم خونه بنیا جون .وای عسل شده بود با اون موهای چتریش که البته هنر خاله النازتو دست کم نباید گرفت.موهارو خوب کوتاه کرده بود.با هم خیلی خوبین خداروشکر.دوتایی نقاشی کشیدید.شما هی میرفتی و خم میشدی و به بنیا جون سلام میدادی.بنیا جون هم داره کم کم راه میفته همین روزاست که دوتایی کلی شیطونی کنید.

از چهارشنبه تا امروز 4 روز پیش هم بودیم .تاسوعا عاشورا بود .ما هر سال تاسوعا نذری میپزیم.دو روزشو در نتیجه هشتگرد بودیم.خوش گذشت و نذریمون هم خوب شد ولی کلا خیلی خسته شدیم.خاله ویدا ،عزت خاله ،سهیلا ،دوتا مامان جونا ،بابا جون ،خاله الی و عمه نیلوفر و عمو آرمان و عمو امین و عمه عزت و خانواده اومده بودن .دست همه درد نکنه خیلی زحمت کشدن ولی به شما کلی خوش گذشت و از خاله ویدا کادو های خوب گرفتی.

خبر خوب بعدی:مینا جون دوست مامان هم فهمیدیم نی نی داره .هورا یک دوست دیگه داره میاد.آخر اردیبهشت بدنیا میاد.البته مینا جون مامان رها هم داره دوباره نی نی دختر میاره .اینم یک دوست دیگه

راستی کتاب آشپزی سامان گلریز چاپ شد . و جالب اینجاست که فصل پچه هاش با عکس شما و دوستات شروع میشه که شما تو بغل سامانی .خیلی عکستون نازه.بعدا عکسو میگذارم.

یک چیزه جالب که شعر جوجه جوجه طلایی رو میری پشت میکرفون ارگت و میخونی .و جالب تر اینکه به من میگی آشین یا آژین واز مامان خبری نیست.به بابا هم میگی احسان  کلی دارم باهات صحبت میکنم که یک مامی یا بابایی هم بهمون بگی .اینم بچه های این دورو زمونه .اسم کسایی که صداشون میکنی(ایلی،فافا(فریبا)،یایه (یگانه)،مهری،مهین،پری(پرگام)، لادن،آشین،احسان،نیا (بنیا)سامان،مایا،رها،آرمان،دا(ویدا)،نگین ،علی،و البته آوینا(بخشش میکنی آ   وی   نا)

بگذریم.خواباز خوشیهاش که بگذریم.امروز اومدم سر کار استراحت کنم .4 روزو کاملا در حال یا غذا دادن به شما بودم اونم با نذرو نیازو توسل به امامای بیچاره که موقع غذا دادن بهم کمک کنن و یا مشغوله خوابوندن شما مثلا تاسوعا ما در نهایت خستگی رسیدیم خونه و شما چون تو راه خوابیده بودی تا ساعت 2 شب بازی میکردی.کاش همین بود .صبح ساعت 7 صبح بیدار شدی منو بابایی گریه میکردیممممممم.خلاصه از کم خوابی کلم اندازه متکا شده عزیزم.امیدوارم الان که اینو میخونی پاشی بیای بوسم کنی تا خستگیهام کلا بپره.

بابا احسان صبح رفت اربیل .امیدوارم سالم و موفق بره و برگرده دلم تنگ شد واسش.ناراحت

دوستت دارم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان طاها
6 آذر 91 15:01
درود از دین عکسها و خوندن مطالبتون لدت بردم



مرسی خاله جونممم.ممنونم
الناز(مامان بنیا
6 آذر 91 15:15
ای جان افرین تورج
ایشاله که بتونی بری تو هم نفس بکشی
امان از این بی خوابیهای بجع
نظرت قبول عزیزم خیلی عالی بود
نی نی جدید هم مبارک 


مرسی خاله گلمون
الناز(مامان بنیا
7 آذر 91 13:08
وای نذر و چه جوری نوشتم قربون شعر خوندنتو مامنتظر عکستیم ا