واکسیناسیون
سلام گلم
واکسن یکسال و نیمگیت رو در روز 13 آذر زدی.الهی من قربونت برم که کلی دردت گرفت .یکی تو پا و یکی تو دست .ولی زودی هم یادت رفت .خانم دکتر گفت که پاش درد میکنه و براش کمپرس کنید.ممکنه کمی هم تب کنه.و قرار شد هر چهار ساعت استامینوفن بدم بهت .اونشب معلوم بود که پات درد میکرد ولی اصلا خودتو از پا ننداختی و مثل قبل راه میرفتی.تازه استامینوفن خیلی سرحالتم کرده بود و ساعت 3 صبح بلند شدی و اعلام کردی که خواب بسههههه .من باورم نمیشد گفتی پاشو بریم توپ بازی خلاصه رفتیم بازی و نانایی و شادی تا طلوع آفتاب .خلاصه یک چند شبی همینطوری بودی یک شب پاشدی و ازم نون و کره خواستی.منو بابا باید توپ بازی میکردیم و شما دست میزدی البته ساعت ٣ صبح.
به علت آلودگی هوا دو روز تهران تعطیل بود و با حساب دوشنبه تقریبا یک هفته ای با هم بودیم .چهارشنبه 15 آذر که هوا آلوده بود رفتیم جاده چالوس با خاله الناز و عمو محمد و بعدشم رفتیم خونشون کرج پیش بنیا جون.خاله شیما و عمو ونداد رو هم دیدیم.از شما و بنیا جون کلی عکس گرفتیم.و شما هم بازی کردین کلی .بهمون خوش گذشت کلی.شب هم رفتیم خونه پدر بزرگ در کرج و اونجا هم شما کلی شیطونی کردی عزیزم بطوریکه وقتی تو ماشین رسیدیم غش کردی.
22 آذر تولد پدربزرگ بود که چون عمو امین نبود روز جمعش رفتیم کرج و تولد بازی کردیم .خیلی خیلی بهمون خوش گذشت .
یک شب هم رفتیم خونه سامی جون و شما کلی با هم بازی کردین.خیلی سامی هم نازه .
پنج شنبه 23 آذر رفتیم آتلیه بانری برای عکسهای یلدا و کریسمس.اونقدر بالا پایین پریدم که مغزم تکون خورد ولی شما لبخند بی لبخندددد.
شب جمعه یگانه جون اومدن خونمون .شما عاشق یگانه جون هستی و از بقلش پایین نمیای.اونقدر عاشقانه بهش نگاه میکنی که دلم ضعف میره.
10 روز سرما خوردی به شدت و همش آب از بینیت میومد .خودت با دستمال بینیتو پاک میکنی.
اولین برف امسال رو شنبه 25 آذر دیدی و برات خیلی جذاب بود همش میگی برفه،سرده.
یکشب خاله ویدا و نوشین جون اومدن خونمون و برات بازم خاله ویدا کادو آورد تخم مرغهارو باید باهم جفت کنی .خیلی جالبه.دستش درد نکنه خاله جون.
یکم تنبلی کردم ماه گذشته در نوشتن وبلاگت و کلی چیز انگاری یادم رفتهههه.
راستی احتمالا بع 8 سال میخوام کارمو عوض کنم .بعدا که نهایی شد توضیح میدم.
راستی ماشین خریدم .یک 206 نوک مدادی خوشگل .
یکم بگم از کارات:
جمله هات طولانی شده مثلا:اولیش که گفتی مامان آذین عینک داره .بابا احسان آب بده آوینا.
یکسری سی دی به اسم بانی نی برات بابایی خریده که خیلی خیلی باهاشون کیف میکنی .همشون برات جذابه و مخصوصا پنکه هاش .نمیدونم چرا اینقدر عاشق پنکه ای .
میپرسی: چطوری؟
میگی : hello یعنی سلام
میپرسیم چیکاره میخوای بشی میگی :دکتر
صفت به همه چیز میدی:این خوشگله،این قشنگه،ماشین بزرگه ،هوا سرده ،
عاشق بازی قایم موشک و توپ بازی هستی.
میگی دایی سیدنیه میپرسیم چی بیاره برات میگی کانگورو .میگیم کانگورو چی داره تو شکمش میگی بچه.
با تلفن با دایی تورج کلی حرف زدی .وای خیلی خنده دار بود .همینجوری حرف میزدی و گاهی ما یک چیزی میفهمیدیم انگار داشتی یک ماجرا تعریف می کردی.
غذا بد نمیخوری ولی هنوزم نمیفهمم کی گشنتهههه.
هر ظرفی خالی میشه میبری آشپزخونه.
مثلث و دایره و نقطه و خط رو میشناسی و عاشق نقاشی هستی ولی هنوز نفهمیدیم که دست راستی یا چپ .
خیلی اهل شوخی کردن هستی و با شوخی کیف میکنی .
اتاق خاله الی رو خیلی دوست داری مخصوصا خوراکی های کنار تختشو.میریم اونجا و با هم آجیل و پاستیل و شکلات و لواشکو اینا میخوریم .خیلی خوش میگذرههههه.
از دراوردن صدای ماشین و موتور لذت میبری.
کلی عکس دارم که بعدا می گذارم.