آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

شب یلدا 91

1391/10/12 11:29
548 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماهت،

الان که این مطلبو مینویسم یاد بامزگیهات افتادم و دلم ضعف رفت آخه هر چی میگذره میفهمم خدا چه هدیه با ارزشی به من داده .خدایا ممنونم.

سال قبل در اولین شب یلدا شما رفتیم خونه دایی هوشنگ دایی من و کلی بهمون خوش گذشت .دایی تورج هم ایران بود .در اونشب مامان جون اعظم گفت دعا کنید من سال دیگه خوب شده باشم همه شب یلدا بیاین خونه ما و از اونجایی که خدا همیشه دوستمون داره .حال مامانم خوب شد.و امسال همه رفتیم خونه مامان و بابا. نکته بدش این بود که اون یکی مامان جون و بابا جونت هم در کرج مهمون داشتن و ما نتونستیم بریم.و دیگه اینکه دایی امسال استرالیا بود.ولی خیلی خیلی به همه خوش گذشت میز شب یلدای مامان جون بی نظیر بود پر از تزیینات خوردنی .کلی عکس گرفتیما  و خوردیمو خندیدیم.شما هم که مشغول نانای بودی عزیزم.فال حافظ رو به صورت عمومی و برای جمع گرفتیم.دایی منصورم خوندش و خیلی خوب بود.راستی تولد شوهر عمم آقای خزایلی و ملیکا دختر داییم هم بود که برگزار کردیم.کلا شب خوبی بود منم دو تا دسر یکی با انار و یکی با هندونه درست کردم که همه عکسارو بزودی میزارم.

جمعه 21 دسامبر 2012 بنابر یک پیشگویی تاریخی که از زمان مایا ها مونده بود شایعه شده بود که زمین قراره نابود بشه .نمیدونم چرا اصلا بهش فکرم نکردیم که ممکنه تموم بشه .خلاصه دنیا تموم نشد و جمعه صبح چشمامونو تو کره زمین باز کردیم .

این روزا روزهای تصمیم سخته واسه من .بعد 8 سال از شرکت فرزان راد میخوام بیام بیرون.دیگه میخوام با بابا احسان و برای خودمون کار کنم .فرزان راد دیگه چیزی واسه موندن نداره .از این به بعد درجا زدن و شاید پس رفت باشه.مطمئنم تصمیم خوبی گرفتم.تا حالا فکر میکردم رفتن از اینجا سخته ولی تو این چند روز که قرار شد برم میبینم که دیگه اینجا رو دوست ندارم.

بنیا جون چند روز خیلی مریض بود و رفته بود بیمارستان .الهی قربونش کلی درد کشیده بود .بیچاره مامانش از خودش بدتر بود.خدارو شکر خوب شد و زودی برگشت خونه .ولی خیلی اتفاق بدی بود.

بگم از شما که خیلی عسل شدی بخدا.راحت باهامون حرف میزنی و کلمات رو درست ادا میکنی . .بعد  اوقات به من میگی دخترم و ادای منو در میاری.به نافت علاقه خاصی داری و بهم نشون میدی و میگی نافم قشنگه .هر وقت میخوام عوضت کنم پوشکتو میدی دستم و بهم میگی مرسی.دلم میخواد بخورمت .با اسباب بازیهات خودتو کلی سرگرم میکنی و اصلا منتظر نمیشی کسی سرگرمت کنه.خودت تعیین میکنی الان وقته چیه.رنگها رو کاملتر یاد گرفتی قهوه ای ، صورتی ودودی هم اضافه کرده ای.هرشب برج میلاد رو چک میکنی که بالاش الان چه رنگه و اعلام میکنی.

یکشب با بابا جون ایرج و مامان جون اعظم و بابا احسان طبق معمول هر سال رفتیم خ میرزای شیرازی تا بابا نوئل ببینیم.همه چیز قشنگ بود و پر انرژی .بعد قهوه خوردیم و کلی عکس گرفتیم.ویک خاطره خوب ساختیم. 

یکشب رفتیم خونه بنیا جون.خداروشکر حالش خوب شده بود.دوستای بابا احسان اونجا بودن .عمو بهزاد و زهره جون از سوییس اومده بودن رفتیم شام رستوران و شب خوبی بود .یک خبر خوب هم اونجا شنیدم که بعدا میگم.

یکروز عمو امین با غزاله جون(زن عموی آینده شما)اومدن خونمون و کلی با شما بازی کردن.شما هم کلی دلبری کردی.

7 دی واسه جلسه تعاونی رفتیم خونه مامان مریم جون یعنی مامان جون بابا احسان .کلی فامیل دیدیم و خیلی خوب بود .طفلک مامان جون بابا احسان آلزایمر دارن و دیگه تقریبا کسی رو نمیشناسن .امیدوارم خدا بهشون کمک کنه .خیلی بیماریه بدیههه.شما اول کسی رو تحویل نگرفتی ولی آخر شب کلی نانای کردی و از یک تا ده شمردی و قایم موشک بازی کردی.شب سردی بود .کلا هوا دوباره سرد شده و آلوده.

از طریق وایبر هر روز با دایی تورج در تماسم و عکس میدمو عکساشو میبینم خدا این استیو جابزو رحمت کنه واقعا روحش شاددددد.دوری رو برامون نزدیک کرده .

روزها که بهت فکر میکنم دیگه میخوام فقط زمان بگذره و بیام کنارت .با هم نقاشی کنیم.سی دی ببینیم.نانای کنیم.بشماریم .قایم موشک بازی کنیم. غذا بخوریم .توپ بازی کنیم.میدونم هر چی بزرگتر بشی کلی کار جدید داریم که انجام بدیم.کلی برنامه خوب دارم هورااااا

امروز کلاس زبان داریم و باید بازی مینچ را توضیح بدم .خدا بخیر کنه .چهارشنبه کلی مهمون دارم .دوستای بابایی میان خونمون .پس تا بعد.

دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

هیراد و عمه لیلاش
11 دی 91 14:04
گلم برای رای دادن بیزحمت به ادرس لینک شده قسمت پست ثابت وبلاگ هیراد جون برید و کنار عکس هیراد روی عدد 5 کلیک کنید گزینه ای که باز شد رو تایپ کنید بعدش تایید
باز هم ممنون از لطف شما


رای دادم عزیزم
هیراد و عمه لیلاش
22 دی 91 20:12
سلام سلام صد تا سلام
اومدیم یه خبر خوب بدیم
به خاطر محبت و دعای شما من توی مسابقه سوگواره محرم اول شدم
باز هم از لطفتون ممنونم
همیشه شاد و سلامت باشید دوستتون دارم


مبارک باشه خیلی خوشحال شدیم و ما هم دوستون داریم عزیزم
vida
4 بهمن 91 20:21
elahi man ghorbonet beram ke cheghadr mahiiiiiiiiiiiiiiiiii kheili kheili kheili dosert darammmmmmmmm dokhtar be in goli nadidam.


مرسی خاله نازم.ما هم یه عالمه دوست داریمممممممم.دلمون همش واست تنگیدست کههههه.بوسسس
الناز مامان بنیا
18 بهمن 91 16:04
کجاییی دلم تنگیدهههه


همینجام من اومدممممم