آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

روزهای اردیبهشتی

1392/3/4 14:29
288 بازدید
اشتراک گذاری

سلام، این روزها خیلی شلوغ بود سرمون.بابا احسان چند روز رفته بود اربیل .مامان خونه ما بود.من سر کار نرفتم و پیش شما و مامان جون موندم.همون موقع باباجون هم خورد زمینو پاش مو برداشت.خاله مهین هم زانوشو عمل کرده بود .وشما به شدت سرماخورده بودی .خلاصه حس خوبی نبود .نمیدونستم باید چه کار کنم تا همه چیز درست پیش بره.سعیمو کردم ولی بهم خیلی فشار اومد .همش دلم میخواست لااقل بابا احسان برگرده.بابا احسان که برگشت انگار همه چیز حل شد.فهمیدم مامانت خیلی لوسههه دلتنگیم که حل شد همه چیزم خود به خود حل شد.شما طبق معمول کلی سوغاتی گرفتی با باز کردن چمدون همش از بابا تشکر میکردی.قربون احساست برم.

 به لطف خدا همه چیز داره خوب پیش میره .مامان دوره نقاهتشو میگذرونه .باباجون بهتره و سند زمین قزوین هم با همت بابا احسان که درست فردای مسافرتش با بابام رفتن قزوین ،درست شد.شما هم بعد یک هفته خوب شدی.

درطول این مدت به شما ولی خوش گذشت .عصر که از خواب بلند میشی آماده میشیم و میریم تو محوطه و شما کلی با دوستات بازی میکنی.از سرسره بزرگه هم بالا میری و میای پایین.عاشق هیجانی.کلی تابو سرسره و بدو بدو میکنین.رو چمنا قلت میزنی و تا ساعت ٨ شب بازی میکنین.هوا خیلی خوبه و بازی میچسبه.ما هم که کیف میکنیم.البته گاهی زمین خوردنو گریه هم داره .برای اولین بار خوردی زمینو سر زانوت زخم شد.گریت خیلی از ته دل بود.یادمه خودم همیشه سر زانوم زخم بودبخاطر دوچرخه بازی.ویادمه خیلی درد داشت.یک بار هم که داشتی برای دوستات نوع برگای پهن و سوزنی رو توضیح میدادی رفتی تو گلهای رز و دستات بقول خودت خط خطی شد.ولی کلا بهت خوش میگذره.عصر میرین با رها دنبال قاصدک و به گربه ها غذا میدادین.بابا احسان که میاد خونه دیگه باید بریم بیرون .

تو این چند وقت سامی و بنیا جون هم یکبار اومدن خونمون و شما کلی بازی کردین و منو خاله الناز به آرزومون رسیدیم.هوراااااا.یک شب هم رفتیم خونه جدید عمو ونداد در تهران و شما با پارمین جون و بنیا جون بازی کردین.البته دعوا سر اسباب بازی هم خودش جزء بازیه دیگه.

یکروز دیگه خاله ویدا و سمیرا جون  اومدن تهران و با نوشین جون که فهمیدیم بزودی نی نی دار میشن شب رفتیم رستوران fish & chip که شما خیلی دوستش داری و فرداش رستوران نعناع تو فشم .خاله الی هم بود بعدم موزه سینما و کافی شاپ و در آخر اکباتان و شما قطار تولو خریدی و ماشین و یک نینی تولو هم آقای صاحب مغازه بهت کادو داد .هر کاری کردیم عروسک بخری از هیچ کدو خوشت نیومد فقط یک تخت برای اندی عروسکت خریدی .کلی بهمون خوش گذشت .

یگانه جون تو مسابقات ریاضی استان اول شده بود .ازش پرسیدیم چی برات کادو بخریم گفت جایزم آوینارو بیارین بریم پارک نهج البلاغه فاز جدیدش خیلی خوبه.ما هم رفتیمو خیلی بهتون خوش گذشت کلی سرسره بازی کردین.وسایل شن بازی هم برده بودیم و کلی خاک بازی کردین.بعد رفتین پیش غاز و مرغابی ها و بهدشم آبشار و فواره.میدونی که یکی از چیزهای مورد علاقت فواره است البته بعد از پنکهنیشخند.

یک شب هم رفتیم کرج خونه مامان جون و براشون تازه کادو روز مادر بردیم.خیلی بهمون خوش گذشت.بابا جون برات پازل پروانهای ساخته بود.دستاتو باز میکردی و دور گردن مامان جون و نیلو و آرمان حلقه میکردی و میگفتی دلم برات تنگ شده بود.و همه غش میکردن.بعدم اومدی پیش من و چون دلت برای من تنگ نشده بود دستاتو دورم حلقه کردی و گفتی مامان آذین دوستت دارم.من در حال غش بودم .اشکام داشت میومد به خدا .آخه تو چقدر با احساسیییییی.

امشب قرار بود بریم خونه بنیا جون که نشد ایشالله هفته بعد حتما میریم.امشب میخوایم با سامی جونو مامانش بریم مهمونی خونه خاله مصی و صبا جون .بریم آماده بشیم فعلا خداحافظ

دوستت دارم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)