آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

عروسی عمه نیلوفر

1392/4/10 15:42
446 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل من،

6 تیر مراسم عروسی عمه نیلو و عمو آرمان بود البته 2 تیر هم حنا بندون بودش.اول از حنا بندون بگم .عصر با خاله الی راه افتادیم و رفتیم هشتگرد تو راه نخوابیدی و همش آواز خوندی و بازی کردی .کلی تو راه بودیم .نزدیک باغ یکهو بالا آوردی تو بقل الی .خداروشکر زیاد ناراحتی نکردی و زودی آروم شدی خداروشکر واست لباس زاپاس آورده بودم و به خیر گذشت.حنا بندون خیلی خوب بود و کلی رقصیدیم.مراسم جالبیه البته فلسفشو منم درست نمیدونم ولی بهونه ای بود واسه شاد بودن جوونها.من و بابا احسان حنا بندون نگرفتیم.حالا این نگذاشتن حنا تو دست من چقدر رو زندگیمون تاثیر داشته نمیدونم .نیشخندهنوز مقاله ای در این خصوص بیرون نیومده.خنده

اما بگم از عروسی که کلی خوب بود .یک عروسیه آروم و بی دردسر .خیلی خوش گذشت و عمه هم کلی ناز شده بود .شما که ماه شده بودیییییییی.وای با اون لباس و تور عروست بی نظیر بودی .اولش همش رقصیدی و کیف کردی .تو مردونه رفته بودی وسط سالن و جلو ارکستر میرقصیدی.آقای خواننده هم از عروس کوچولوی ما تشکر کرد.آخر شب دیگه خسته بودی و کلافه واسه همین ما دیگه خونه آقای جمشیدی نرفتیم و برگشتیم خونه.شب خوبی بود .برای عمه و عمو آرزوی خوشبختی داریم.عمه نیلوفر خیلی گله .خیلی دوستش داریم.مراسم پاتختی هم خیلی به من و شما خوش گذشت .کلی رقصیدی و با دوستات بازی کردی.موقع اعلام کادو ها هم که من میخوندم پهلو من ایستاده بودی و تند تند پولارو از پاکت درمیاوردی وای که چه صحنه خنده داری بوددد.فکر کنم همه ترسیده بودن که پولاشون از پاکت بریزه و قاطی بشه .قیافه ها همه پر از استرس بود .البته من از همه بیشتر نگران بودم.ولی به خیر گذشت و شما اولین پاتختیه زندگیتونو تجربه کردی.

 

 

خیلی ماهی عروس کوچولو

دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

الناز مامان بنیا
27 تیر 92 8:48
دلم رفتت اخه خاله قربون صورتت برم من


مرسی خاله گلممم
مامان ملینا
28 تیر 92 23:22
چه عروسک نازی .خدا براتون حفظش کنه .دوست داشتین به ما هم سر بزنین


بهتون سر زدم مرسی خیلی لطف کردین.شما هم دختر خیلی نازی دارین عزیزم