آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

تیر ماه و خبرها

1392/4/26 16:48
496 بازدید
اشتراک گذاری

 تیر ماه گرمیه .ولی خوش میگذره.خداروشکر حال مامان جون اعظم . بابا جون خوب شده .خونمون در حال تکمیله و فکر کنم یکماه دیگه آماده بشه.بابا احسان مشغوله کاره حسابی و خیلی تلاش میکنه .طفلک وقتی هم میاد خونه در خدمت من و شماست .دایی تورج مشغوله کاره حسابی 18 تیر تولدش بود و بهش زنگ زدیم.دلمون خیلی واسش تنگ شده.شنیدم دستور آبگوشت از مامان جون گرفته میخوادبپزه.چه باحال. کاش بشه بریم عید دیگه پیشش . 20 تیر هم تولد الی جون بود که خیلی بهمون خوش گذشت .شما همش وسط میرقصیدی و همه به رقص تشویق میشدن .واسه خودت همش میگفتی بریم تولد همش برقصیم و بهت خیلی خوش گذشت.ویدا جون هم از قزوین اومده بود و کلی خوب بود شبش اومد خونمون و با شما کلی بازی کرد.

 

 

یکروز هم رفتیم باغ بابا جون و کلی آلو کندیم.شما که واسه خودت کلی کیف کردی با سگها و قورباغه و آب بازی و آلو کندن .

 

 

 

البته دوتا خبر بد هم بهمون رسید که ناراحتمون کرد .پدر مینا دوستمون خانم عمو فردیس فوت کرد خدا رحمتشون کنه و مامان جون بابا احسان هم خوردن زمین واستخوان لگنشون شکست .جمعه شما رو گذاشتیم پیش خاله ویدا و ال جون و رفتیم کرج دیدن مامان جون و مراسم پدر مینا.خداروشکر مامان جون روحیه خوبی دارن ولی تو این سن شکستگی بده چون دیر خوب میشه.امیدواریم زودی خوب بشن.الان که مینویسم حالشون بهتره و عمل کردن.فردا میخوایم بریم دیدنشون شب هم خونه دایی محمد بابا افطاری دعوتیم.

تیر برای شما خیلی خوبه یک دفعه رفتیم کرج خونه بنیا جون و کلی بازی کردین و یک شب هم بنیا جون اومد اینجا و کلی بازی کردین.شما بنی رو صدا میکردی خوشگل بیا قربونت برم بیا و لباشو بوس میکردی .تنها مساله اینه که شما به سن منم رسیدی و منمت خیلی قویه و اسباب بازی چه ماله خودت و چه مال بقیرو مال خودت میدونی .میدونم میگذره و درست میشه ولی باید بریم مشاوره تا با شما درست برخورد کنیم .نکنه کاری کنیم که بعدا پشیمون بشیم .خاله الناز شماره مشاور بهم داده .احتمالا میرم همین روزا.

عصر ها تو محوطه کلی بازی میکنین .کلی دوست خوب داری واکثرا از شما بزرگترن.واسه خودتون رو چمنها میدویین و میرقصین.البته گریه و دعوا هم داریم .مخصوصا با سامی .یکم بازی یکم گریه.خلاصه من وقتی برمیگردیم خونه باید مدیتیشن کنم تا مغزم آروم بشه.وای سر یک فواره نمیدونی چه جنگی بپا شد .ای وای من.البته اونقدر شما بچه ها نازین که آدم کم میاره یکدقیقه بعد جفتتون بهانه همدیگرو میگیرین.یکروز عصر رفتیم نمایشنامه جنگلیها تو ابن سینا فقط 45 دقیقه بود ولی شما دوتا رو صندلی طاقت نیاوردین و رو زمین جلو صندلی ایستاده بودین و دست میزدین .شما که همش پشت صندلیها راه میرفتی و عدداشونو میخوندی .ولی بهتون خوش گذشت .خداروشکر خیلی خوبه که سامی جون اینا اومدن پیشمون .چون به هممون خوش میگذره.

ماه رمضونه دیشب رفتیم افطاری باغ گیلاس آقای شهبازیان همکار بابا دعوتمون کرده بود وبه شما که خیلی خوش گذشت همش تاب خوردی و راه رفتی درضمن آش رشته هم خودت خوردی .زولوبیا بامیه هم دوست داریا ناقلا.اما ماه رمضون تو قزوین یک حس دیگه ای داشت .صدای اذان موذن زاده ،ربنای شجریان و اسامی خدا که پشت سر هم از تلویزیون پخش میشد.بوی آش رشته.نون پنیر افطار .زولوبیا بامیه .حلیم قزوین وای که دلم آب افتاد.مامان جون اعظم الان زنگ زد گفت حلیم پخته هوراااااااا.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان هدیه
26 تیر 92 17:38
ماشالله چه دخمل نازی
خدا حفظش کنه
راستی دوست عزیزم دخترم تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده لطف میکنین کد 308 رو به 20008080200 اس ام اس کنین تا شاید به کمکتون دخترم برنده شه؟
اگه بهمون رای دادین حتما خبرم کنین تا برا تشکر خدمت برسیم

ممنون عزیزم.
رای هم دادم امیدوارم دختر گلت رای بیاره.
الناز مامان بنیا
27 تیر 92 8:46
الهی قربو ن ممنم گفتن برم مننننن


دوستتون دارممم