آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

شهریور هم داره میگذره

1392/6/25 13:25
570 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم،

بازم خیلی وقته نیومدم بنویسم.تو این ماه اکثر اوقات بابا احسان یا اربیل بود و یا دبی و منو شما مشغول بودیم با هم.همش دلتنگ بابایی بودیم.و اون دلتنگ ما و شما کلی هر دفعه سوغاتی خوب میگیری از لباس گرفته تا باربی و عروسکهای حمومی دو هفته اول شهریور مهد تعطیل بود و ما با هم بودیم .چند بار با هم کرج رقتیم خونه مامان جون و عمه نیلوفر.نمیدونم چرا وقتی بابا احسان نیست و میریم اونجا اینقدر بد اخلاق می شی و اصلا کسی رو تحویل نمیگیری .خیلی عجیبه.تولد کیوان دوستمون رفتیم و شما اونجا کلی شما با مانی و سامی و بردیا پسر الوند از همکلاسیهای دانشگاهیمون و پرنیا دختر رضا جانجانی بازی و شیطنت کردین.تولد جالبی بود چون همه بچه داشتن کلی خوش گذشت چون شرایط همه یکسان بود.یکشب هم بنیا جون اینا اومدن خونمون و شب بسیار آروم و خوبی را گذروندیم به هممون خیلی خوش گذشت .یکروز با یگانه جون و لادن جون و مامان جون رفتیم پارک نهج البلاغه و کلی شیطنت کردین .یکشب تولد پری بود و کلی دایی جون مهمون داشتن اونجا با مهراد بازی کردی و صدف جون رو هم دیدیم.شما و مهراد کیک پری رو قبل از شروع مراسم فوت کردن مثل موش خورده بودین.یکشب رفتیم عروسی خاله بنیا جون و خوش بهمون گذشت .فقط شما همش مشغول بیرون رفتن بودین و منو خاله الناز زیاد تو عروسی نبودیم.خاله الی و ویدا رفتن آنتالیا و برای شما خاله ویدا یک بلوز خوشگل و خاله الی یک کفش خوشگل آورده بود دستشون درد نکنه ،دایی تورج دو روزه رفته سیدنی گردش.زهره جون دوستمون از سوییس اومده و یکشب با هم رفتیم اسپیو تو درکه و بهمون خوش گذشت .چند روزیه که مهدتون باز شده و بزنم به تخته میری مهد و منم میرم سرکار هورااااااا.البته ساعت زیادی فعلا نیگذارم اونجا باشی الان رکوردمون رو سه ساعته .الانم که دارم مینویسم باید بلند بشم و بیام دنبالت .الان ساعت اسنک بعد از ناهارتونه امیدوارم که شیری خورده باشی .من دایم نگران شیر خوردن شما هستم .زیاد علاقه بهش نداری به بهانه چرخیدن پنکه و حرکت فواره بهت شیر میدیم گاهی هم با هم شیر موز درست میکنیم و میخوری .خلاصه اکثر روزهای گذشته ناهار خونه مامان جون بودیم و کلی خوش میگذره .نمیدونی ناهار آماده چه نعمت بزرگیه.

ازکارای بامزت بگم:یکبار جلو آینه دندوناتو بهم نشون دادی و گفتی ببین دندونامو مثل بولینگ چیدم.من که مردم.

خانم مدیرتون گفت تو مهد دوستتو زدی و قرار شد باهات صحبت کنم .منم بعد از کلی داستان فیلکو و کتی گفتم آوینا جون اگه دوستاتو بزنی دیرتر میام دنبالتا.و شما گفتی پس مامان فردا خیلی دیر بیا دنبلم.نظرت چیهههههه.

مارو صدا میکنی مامان من ،بابای من کجایین؟من دنبالتونم .من منتظرتونم .

دوتا سوهان ناخون رو از کمد من برداشته بودی و یکیو به شونت تکیه دادی و با اون یکی میکشیدی روش و میگفتی دارم ویالون میزنم.باز نظرت چیه؟

همه چیز رو تشبیه میکنی و عاشق خیال بافی هستی.بازیهات هم دکتر بازی و قطار بازی ،حرکت ماشین با بالا رفتن میله ،عوض کردن بچت و رفتن به مهد کودک و........الهی دورت بگردم که اینقدر نازی .

خیلی حواست به وسایلت هست مثلا یکشب داشتیم از خونه مامان جون برمیگشتیم و شما تقریبا خواب بودی .یکمرتبه بلند شدی و پرسیدی مامان کفشام کو؟گفتم برات آوردم و خیالت راحت شد و خوابیدی.

دوستت دارم عروسککککک

پسندها (1)

نظرات (1)

vida
11 مهر 92 10:31
elahi ghorbonet berammmmmmmmmmmmm asheghetammmmmmmmmmmm kheili bamazeiiiiiiiiiiiiiiiiiiii koli az daste karat khandidam tashbihat fogholadan faghat shoma mitoni in tashbiharo begi.


merciii khaleh nazgolammmm