آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

رفتن بابا احسان به مسافرت و میهمانی رفتن دایی

1391/5/4 10:42
420 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه شب مامان جون و بابا جون و عمه نیلوفر و عمو امین و عمو آرمان اومدن خونمون .عمه جون واست یک عینک خریده بود .چقدر با عینک بامزه شدی قربونت برم.

آوینا خانم با عینک

شب قرار بود بابا احسان بره مسافرت .ساعت 1.5 صبح سه شنبه بابایی رفت لهستان.عمو امین هم مارو رسوند خونه مامان جون قرار بو چند روزی اونجا بمونیم.شب با مامان جون تصمیم گرفتیم که یگانه جون رو سورپرایز کنیم و رفتیم خونه خاله لادن .خیلی ذوق کردن.خاله لادن واقعا دوست داشتنیه و ما باید قدرشو بدونیم.خیلی مهربونه.من که واقعا دوستش دارم .خاله لادن و یگانه جون هم شمارو خیلی دوست دارن .اونجا کلی بازی کردی،ارگ زدی .با یک نی نی دیگه که اسمش ترنج بود هم آشنا شدی و بازی کردی .تو این مدت مامان جون و بابا جون و دایی وخاله خیلی بهم کمک کردن .با شما بازی کردن و......ما ممنونیم.

آوینا و یگانه جون

ارگ زدن دختر گلی

مامان جون مربی خیلی خوبیه برای شما و کلی چیزای خوب یادت داده مثلا تو 6 ماهگی ساعت،چراغ ،گل ،ماهی ،پروانه رو پرده رو بهت یاد داده بود و همینطور تا الان .شنبه که اومدم خونه ازت پرسیدم ماما رو چند تا دوست داری؟گفتی 10 تا.وای دلم غش کردددددد.چه حسی بود عسللللل.تو این ماهه گذشته هم اسم من شده ماما مامایی و منوهمش صدا میکنی .قربون صدات برم.

پنج شنبه مهمونی رفتن دایی بود البته عمومحمد من و دایی و خاله سه تایی تولد هم گرفتن .خوش گذشت.خاله ویدا هم از قزوین اومده بودن .

 

 

دلمون برای دایی تنگ میشه.جای بابا احسان هم خیلی خالی بود.جمعه تولد عمه نیلوفر بود ولی چون بابایی نبود نرفتیم کرج البته هفته بعد مهمونی گرفتن که میریم.آخ جون ن ن .جمعه با خاله ویدا و خاله الی و مامان جون و عزت خاله رفتیم مرکز خرید اکباتان .خوش گذشت.

دیگه دلمون خیلی برای بابایی تنگ شده بود .یکشنبه صبح زود بابایی اومد و سفر 5 روزه ما به خونه مامان جون به پایان رسید.

آوینا جون دلش تنگ شده خیلی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خانمی
10 مرداد 91 8:42
الناز(مامان بنیا
10 مرداد 91 16:52
عاشق هر 3 تاتونم


ما هم عاشق شماییمممم خاله جون
مامان آنیا
10 مرداد 91 18:35
عزیزم شما چه خانم نازی هستید من قربون شما با اون عینک قشنگت برم


مرسی مامان آنیا جون شما خیلی لطف دارین .بازم ممنون
دایی
17 مرداد 91 20:07
آوینا جونم یادت باشه که تو مامانتو هیچ وقت ماما مامایی صدا نکردی! تا اونجا که همه یادشونه تو بهش می گفتی ننه ;-)


خیلی نامردی ی ی ی ی دایی یی یی یی.
سوگلی
31 مرداد 91 14:28
خیلی وبلاگ قشنگی دارین
دخترتون هم خیلی نازه
به وبلاگ دخترمن هم سر بزنید


مرسی عزیزم .شما خیلی لطف دارین.ممنونم وحتما