روزها میگذرند
روزها پشت سر هم می آیند و می روند و من و بابا احسان شاهد بزرگ شدنت هستیم .مرحله به مرحله رشدت را داریم با لذت نظاره میکنیم.نشستن ،ایستادن ،چهار دست وپا رفتن،تکیه به میز و راه رفتن ،دست گرفتن و راه رفتن و الان که سعی می کنی با اون پاهای کوچولوت ،بدون کمک را بری .چقدر لذت داره دیدن بزرگ شدنت.یک روز مامان جونها و بابا جونهات شاهد این مراحل رشد من و بابا احسان بودن و مطمئنم شما هم یک روز که دور هم نیست این لذت رو میچشی. آوینا جون وبازی ١٨ تیر تولد دایی جونت بود رفتیم کیک خریدیم و تولد گرفتیم .ما خیلی دایی رو دوست داریمممممم.شما که اولین کسی رو که صدا کردی گفتی دایی.عکس دایی رو هم که میبینی میگی داییه .از در هم که میاد ا...
نویسنده :
آذین نورعلیشاهی
10:46