آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

بالماسکه در مهدکودک

سلام، روز ١٣ آبان تو مهدکودکتون جشن بالماسکه بود و شما یک فرسته کوچولوی سفید و زیبا شدی .بالهای فرشته تاج و لباس توری سفید و تاج گذاشتیمو رفتیم مهد.اونجا عکاسی و فیلم برداری کردن ازتون و کلی بهتون خوش گذشته بود .فیلمشو بهمون دادن .خیلی نازه حتما ببین .همه بچه ها با لباسهای بامزه و قیافه های معصوم و ناز وای که واقعا همتون مثل فرشته هابودین و تو که عسل فرشته ها.ای جانمممم ...
4 آذر 1392

کلی مناسبت خوب مهری

سلام عزیزم؛ سه مهر واسه بابا جون و مامان جون که چهلمین سالگرد عروسیشون بود گل و کیک خریدیم و از مهد رفتیم اونجا و کلی شادمانی کردیم.تو سالگرد عروسیمون من کلی مریض بودم واسه همین ٢٠ مهر که دهمین سالگرد عقدمون بود رفتیم شام بیرون و شادمانی کردیم.دختر نازم بابا احسان خیلی ماهه و من عاشقشم با همه وجودم.امیدوارم تو هم شاهزاده رویاهاتو درست انتخاب کنی و از انتخابت سال به سال که بگذره خوشحالتر بشی.پس خیلی دقت کن که درست انتخاب کنی .١٣ مهر هم سالگرد ازدواج مامان جون مریمی و بابا جون بود که سبد گل خریدیم و رفتیم کرج.کلی هم مهمون داشت بخاطر جلسه تعاونی و چون اولین جلسه تو خونه جدیدشون بود همه اومده بودن.١٨ مهر رفتیم تولد بابا جون ایرج...
4 آذر 1392

سفر به دبی

  سلام عزیزم، هشتم مهر سه تایی رفتیم دبی .سفر آروم خوبی بود از همون اول سفر تو فرودگاه همه چیر عالی شروع شد نه معطلی نه حرص خوردن .تو هواپیما هم که دیگه صندلی داشتی و این موضوع کلی بهت حس خوبی داده بود.آرو خوابیدی و از پرواز لذت بردی .خدارو شکر مدت پرواز کوتاه بود و اذیت نشدیم.یک ذره تب داشتی و این منو نگران میکرد ولی کلی خانمی کردی.فقط تو صف چک کردن پاسبورت تو دبی کلی معطلمون کردن نامرداااا ولی تو اون مدت هم با خودت کلی بازی کردی.هتل گرند حیات رو گرفته بودیم.هتلمون همه چیزش عالی بود و خیلی بهمون خوش گذشت چون تو حیاطش پارک آبی داشت و کلی اردک و مرغابی که هر روز بعد صبحانه بهشون غذا میدادین با بابایی.تنها نگرانیم نخور...
4 آذر 1392

تولد ویدا جون یگانه جون و عمو امین و عمو آرمان عزیز

تولد تولد تولدشون مبارککک چقدر همه تولدا بهمون خوش گذشت .اول رفتیم تولد یگانه جون.اونجا هم که فقط میرقصیدی و خودتو صاحب مهمونی میدونستی .امسال تولد یازده سالگی یایه جون بود .دسراشم ما درست کردیم.خیلی خوب شد .در درست کردن دسر به مهارت های قابل توجهی دست یافتم .شما هم که واسه یایه جون ژله درست کردی و کلی خوشحال بودی .کلا خیلی خوش گذشت.هفته بعدش رفتیم قزوین تولد خاله ویدا .یک شب هم موندیم و کلیی خوش گذروندیم.شما بسیار خوش اخلاق بودی و با وجود دی جی و رقص نور همش وسط بودی و میرقصیدی.با هیجان بودی و چون مامان جون اعظم و خاله الی هم بودن منم خسته نشدم و کلی بهمون خوش گذشت.همه میگفتن خوش بحالتون چه بچه اجتماعی خوبی دارین .نمیدونی چه حس خوبیه وقتی...
3 آذر 1392

آوینا جون بزرگ شده خانم شده

سلام، خوبی؟از خودت یکم بگم: هنوز شوخ طبعی ولی کلا زیاد آدمارو تحویل نمیگیریییییی. مهد کودک راحت میری و کلی خوش میگذرونی کلی دوست داری .کلی نقاشی کردی و کاردستی های خوب ساختین.رقصتم با اصولتر شده قربونت برم. خودت غذاتو با قاشق میخوری .البته چون یکم میخوری من مجبورم بعدش بازم بهت غذا بدم.بعضی از اوقات از دستم غذا نمیخوری و میفهمیم میخوای خودت غذا بخوری و مثل ماه خودت میخوری و قیافه شادمان من دیدن داره.البته مثل قبل بهت گیر نمیدم واسه خوردن .ولی هنوز میشه گفت بیشترین حرصی که میخورم واسه غذا خوردنتههههه.بعد از غذا میگی دست شما درد نکنه .ممنونم. دایم میگی این مثل فلان چیز میمونه و حواست به همه چیز اطرافت هست. تا سی میشماری و از د...
18 آبان 1392

یک تولد خوب در دوسال و چهار ماهگی

سلام عزیزم، خندت گرفت از موضوع؟ خوب ما و خاله الناز اینا تصمیم گرفتیم با هم یک تولد خوب واسه شما دوتا نفس کوچولو(اسم جدیدته که صدات میکنم و شما میگی مامی من نفس بزرگم).تو تابستون چون پدر مینا جون همسر عمو فردیس فوت کرده بود واست نتونستیم تولد بگیریم.خاله زهره و عمو بهزاد از سویس اومده بودن و ما تصمیم گرفتیم در این زمان تولد خوبی با هم بگیریم.همه چیز عالی شد تزیین ،غذا ،پذیرایی .یکروز با خاله الناز رفتیم صناعی و براتون لباس یک شکل خریدیم به مغازه دارا میگفتیم واسه دوقلوهامون می خواهیم.چه حس خوبی بود.کلی تل خوشگل هم خاله الناز واستون خرید که تو عکسا معلومه.شب خوبی بود و بهتون خیلی خوش گذشت.سامی ،مانی،رادین پسر ندا جون ،آرش و پارمین...
18 آبان 1392

شهریور هم داره میگذره

سلام عسلم، بازم خیلی وقته نیومدم بنویسم.تو این ماه اکثر اوقات بابا احسان یا اربیل بود و یا دبی و منو شما مشغول بودیم با هم.همش دلتنگ بابایی بودیم.و اون دلتنگ ما و شما کلی هر دفعه سوغاتی خوب میگیری از لباس گرفته تا باربی و عروسکهای حمومی دو هفته اول شهریور مهد تعطیل بود و ما با هم بودیم .چند بار با هم کرج رقتیم خونه مامان جون و عمه نیلوفر.نمیدونم چرا وقتی بابا احسان نیست و میریم اونجا اینقدر بد اخلاق می شی و اصلا کسی رو تحویل نمیگیری .خیلی عجیبه.تولد کیوان دوستمون رفتیم و شما اونجا کلی شما با مانی و سامی و بردیا پسر الوند از همکلاسیهای دانشگاهیمون و پرنیا دختر رضا جانجانی بازی و شیطنت کردین.تولد جالبی بود چون همه بچه داشتن کلی خوش گذشت چون ...
25 شهريور 1392

اولین کنسرت سنتی و اولین آبنبات چوبی

سلام عزیزم: روز پنج شنبه ٢١ شهریور با غزاله جون و عموامین رفتیم کنسرت همایون شجریان تو سالن میلاد.اونجا با تعهد راهمون دادن که اگه شما شلوغ کردی بریم بیرون .ما هم برای آروم موندن شما پتوتو دادیم دستت و چند تا آبنبات چوبی هم خریدیم وشما اولین تجربه کنسرت را در حال اولین لیسیدن آبنبات چوبی گذروندی.تو چند آهنگ اول که منم اونارو خیلی دوست دارم ،آروم بودی و متعجب دیدن اینهمه آدم که بی صدا نشستن و کلی وسایل موسیقی که نواخته میشن . فکر کنم برات عجیب و جالب بود .اما بلاخره حوصلت سر رفت و صحبت کردی و بابا بردت بیرون و بعدشم با من رفتیم بیرون پیش فواره ها که با آهنگ میرقصیدن و بعدش رفتیم بالای برج میلاد و کلی خوشت اومد مخصوصا از آبهایی که ...
25 شهريور 1392

روزهای پایانی سال 91

سلام عزیزم، روزهای آخر سال همیشه پر از هیجانه و ما وقت کم میاریم.خوشبختانه خونه تکونیمونو امسال زود انجام دادیم ولی بازم کلی کار داشتیم .هوا رو به خوبی میره و در نتیجه تو حیاط بیشتر میریم و خوشیم.چهارشنبه سوری رفتیم هشتگرد و کلی زدیمو رقصیدیمو خوردیمو خندیدیم.خیلی بهمون خوش گذشت هوا هم کلی سرد بود.یاد چهارشنبه سوری افتادم که حامله بودم و با عمو علی و نگین جون رفتیم چند کوچه بالاتر که آتش بازی ببینیم که چشمت روز بد نبینه .نیروی ا ن ت ظ ا می ریخت تو کوچه و همه چیز به هم خورد.انگاری جانی دیده بودند . وای که چقدر ترسیدممم. ولی این چهارشنبه سوری خیلی خوب بود.یک روز هم رفتیم با بابا تشک واسه تخت خریدیم .خیلی بلنده اولش که من میترسیدم از روش بی...
23 شهريور 1392