آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

جشن تولد دوسالگی

سلام گلم، جشن تولد دوسالگی شما در روز 22 خرداد با حضور فامیل برگزار شد.خیلی خیلی بهمون خوش گذشت به شما که کلی خوش گذشت .کلی رقصیدی ،با یگانه بازی کردین.با همه دستاتونو گرفتین و کلی چرخیدین و رقصیدینو و بازی کردین.از چرخیدن خیلی لذت میبری عزیزم .دوست داری همین طوری بچرخیمو و بخندیم.کلی کادو های خوب گرفتی و پول که میتونی تو فیلم تولدت ببینی .کیکت عالی بود خیلی دوستش داشتی و کلی بهش ناخونک زدی . خلاصه تولدت خیلی خوب برگزار شد البته یک میهمانی دیگه هم میگیریم با حضور دوستامون ولی نمیدونیم کی؟چون عروسی عمه نیلو در راههه و کلی کار داریم .لباس عروس پوشیده بودی و با یگانه جون دوتایی عروس شده بودین .دامنشو میگرفتی و میچرخیدی و من غش میکردم.اصلا تو ...
14 مرداد 1392

ابراز عشق

سلام، میدونی آوینا من هروقت نگات میکنم دوست دارم اونقدر بچلونمتو ببوسمتو بوت کنم که خدا میدونه.ولی شما هم عقب نمیمونی .تا میرم یک اتاق دیگه میگی مامان من دارم دنبالت میگردم من که عاشقتم .من که خیلی دوستت دارم.و من فقط گوش میدم و کیف میکنم .ولی چند روز پیش که با بابا احسان رفته بودیم خرید .شما و بابا رفتین تو ماشین منم رفتم چند تا خرید دیگه بکنم وقتی برگشتم تا نشستم تو ماشین گفتی مامان میدونی دوستت دارم ؟عاشقتم؟جونمی عمرمی زندگی منی .من تورو خیلی دوست دارم چون تو پیشم میخوابی وپیشم استراحت میکنی تو همه کار واسم میکنی.بله اینا دقیقا حرفای خودت بود .من بغض کرده بودم نمیدونستم باید جواب یک فرشته با احساسو چی بدم .فقط نگات میکردم و کلمه کلمشو ب...
14 مرداد 1392

روزهای مردادی

سلام به روی ماهت، مرداد رو با مهد کودک شروع کردیم .دو روز که باهم رفتیم مهد و روز سوم شما سرماخوردییییی.وای تو تابستون.اونم چه سرماخوردنی .آب ریزش بینی به مقدار فراوان،سرفه ،گرفتگی گلو و بسیار روزامون با خوراندن دارو به شما سپری شد.وای فکرکن شربت سرماخوردگی و سرفه و ویتامین و آهن و سیتریزین و قطره بینی .خلاصه دیگه همین.یک هفته ای درگیر بودیم اساسییی.یک شب با مامان جون اعظم رفتیم کرج دیدن مامان جون بابا که پاشون شکسته.الهی شکر بهتر بودن ولی هنوز کلی کار داره پاشون خوب بشه.بعدم رفتیم خونه بابا جون اینا و شام اونجا بودیم.10 مرداد هم عمو ونداد شام دعوتمون کرد خونشون .دوستامون اونجا بودن 12 سالگرد ازدواج خاله الناز و عمو محمده.محمد کیک خریده بو...
14 مرداد 1392

میرم مدرسه جیبام پر فندق وپسته

بله بلاخره روز اول مرداد ساعت 11:50 ما وارد مهد کودک تیام شدیم.مدیر و مسئول و مربی ها همه خوشرو و  خوش برخورد بودن .اسم مدیرتون یکیش خانم بختیاریه که صداش میکنن mrs hommi و اسم دیگری خانم سراج اسم مربی های کلاستون سارا جون و لیلا جون هستن .کلا 10 نفرین تو کلاس .روز اول کلا یکساعت و نیم اونجا بودیم.اولش رفتی تو کلاس و اونا داشتن کتاب میخوندن شما هم نشستی رو صندلی کوچولو قرمزت و گوش دادی.بعدم رقصدین و چرخیدین بعد پازل بازی کردین و بعدم تونل بازی و بعد شد ساعت اسنک عصرتون.از ساعت غذا گذشته بود و نتونستی بری سالن غذا خوری ولی برات غذا آوردن اون روز کتلت مرغ داشتن و شما دوتاشو خوردی با سیب زمینی و ماست و نخود .کیفیت غذاشون خوب بود خداروشکر.و...
4 مرداد 1392

تولد عمه نیلوفر

سلام عسلم، 30 تیر تولد عمه نیلوفر بود و ما همون روز نتونستیم بریم کرج چون از قبل قرار شده بود نوشین جون رو که تولدش همون روزه رو سورپرایز کنیم.خاله ویدا و سهیلا جون هم با سمیرا و خواهرش و ما و خاله الی رفتیم خونه نوشین جون و تولد بازی کردیم.خوش گذشت بعدشم شام رفتیم با بچه ها رستوران ترخون تو آ اس پ و غذا های خوشمزه خوردیم.تنها مشکل اینه که هوا خیلیییی گرمه اصلا بی سابقه است و نمیتونی حتی تو شب هم یک باد خنک احساس کنی.هر جا میری گرمهههه.خلاصه شب ویدا و سهیلا جونو آوردیم خونمون و شما کلی ذوق کردی باهاشون کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت.فرداش عمه نیلو و عمو آرمان و عمو امین  و غزاله جون و خاله الی رو دعوت کردیم خونمون برای تولد بازی.تا عصری...
3 مرداد 1392

اولین مهمونی بدون مامان و بابا

سلام گلم، روز جمعه 21 تیر که من و بابا برای دیدن مامان جون بابا (خداروشکر امروز مرخص شدند و اومدن خونه)رفتیم کرج و بعدشم رفتیم خونه جدیدو کلی کار داشتیم .فهمیدیم خاله الی و خاله ویدا شما رو مهمونی بردن خونه نوشین جون دوست مامان و خاله ها.خلاصه خیلی برام جالب بود چون شما تا حالا بدون من و بابا نرفته بودی مهمونی.اونجا با روشا جون برادرزاده نوشین که هم سن شماست بازی کرده بودی.انگاری سر عروسک با هم.....نوشین جون قراره مامان بشه تو آذر ماه و الان حالش زیاد خوب نیست.دکترش گفته استراحت کنه تا نی نی آسیب نبینه.امیدواریم هر دوتاییشون سلامت باشن.خلاصه اینم یک تجربه جدیدبرای شما بدون ما.شب که برگشتیم هم با الی و ویدا رفتیم رستوران بام تو نیاوران خیلی...
28 تير 1392