آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

آوینا عشق ابدی ما

روز پدر

سلام دختر گلی بابا احسان، 3 خرداد روز پدر بود .یکم برات بگم از بابا احسان .وقتی بهش فکر میکنم مردی رو میبینم قوی و مهربون  .میدونم هر کاری بخوای واست میکنه.هر وقت این مطلبو خوندی بلند شو و برو بوسش کن چون عاشقته.پدر ماهیه و میخواد بهترین باشه .شما با همه کوچکیت قدرت مردانه بابا رو حس میکنی و خیلی کارارو میگی بابا بلده شما بلد نیستی.پتو تو میندازی رو سرت و عروس میشی و میگی بابا داماده. بعد بابا ازت تقاضای رقص میکنه و با هم میچرخین.میری رو شونه هاش و به سقف دست میزنی .میدونی که همیشه میتونی به این شونه ها تکیه کنی .قدرشو بدون که خیلی گله.خیلی کار میکنه خیلی زیاد .کار پر استرس تو این شرایط بازار .ما دوستش داریم و امیدواریم بتون...
4 خرداد 1392

دوچرخه جدید

سلام، چند روز پیش با ساناز مامی جانان صحبت میکردیم در مورد دوچرخه (شما خیلی دوست داری سوار بشی)و گفت برو از cross بخر خوبه .ما هم قرار شد آخر هفته واست بخریم.همون شب یک اس ام اس برام از cross اومد که جشنواره فروشه .یعنی انرژی رو میبینی؟خلاصه 5شنبه بعد از بیدار شدن عصر تا گفتیم بریم دوچرخه بخریم چشمات باز شد.و داد زدی بلهههههه.شادی رو تو همه وجودت میشد دید.قربون دنیای کوچولوت برم من.امیدوارم وقتی این مطلبو میخونی هنوز اونقدر احساست لطیف باشه و سرزنده باشی که با چیزهای کوچک هم شاد بشی و منتظر دلیل بزرگ واسه شادیهات نباشی. خلاصه رفتیم cross ولی گفتن سایز کوچیک دیگه نمیارن و ما هم که زیاد برندش برامون مهم نبود رفتیم یک مغازه دیگه و برات یک د...
4 خرداد 1392

روزهای اردیبهشتی

سلام، این روزها خیلی شلوغ بود سرمون.بابا احسان چند روز رفته بود اربیل .مامان خونه ما بود.من سر کار نرفتم و پیش شما و مامان جون موندم.همون موقع باباجون هم خورد زمینو پاش مو برداشت.خاله مهین هم زانوشو عمل کرده بود .وشما به شدت سرماخورده بودی .خلاصه حس خوبی نبود .نمیدونستم باید چه کار کنم تا همه چیز درست پیش بره.سعیمو کردم ولی بهم خیلی فشار اومد .همش دلم میخواست لااقل بابا احسان برگرده.بابا احسان که برگشت انگار همه چیز حل شد.فهمیدم مامانت خیلی لوسههه دلتنگیم که حل شد همه چیزم خود به خود حل شد.شما طبق معمول کلی سوغاتی گرفتی با باز کردن چمدون همش از بابا تشکر میکردی.قربون احساست برم.  به لطف خدا همه چیز داره خوب پیش میره .مامان دوره نقاهتش...
4 خرداد 1392

خواب خوش با آوینا

سلام لپ قرمزی، پنج شنبه عصری یک دو سه ساعتی سه تایی خوابیدیم.وای چقدر چسبیدددد.(شما طبق معمول بین ما میخوابی و من هم طبق معمول لبه تخت .فکر کنم کم کم دارم مرتاض میشم.میخوام خوابیدن رو میخ رو هم امتحان کنم فکر کنم استعدادم خوبه )وقتی از خواب پا میشی دیگه ما هم باید بلند بشیم دیگه.میگی مامان بیدار شو و منم گوشه چشممو باز میکنم و میبینم دو تا چشم زیبا تو چشمامه اگر چشمامو باز نکنم هم اونقدر بوسم میکنی تا بیدار بشم بعدش میگی مامان خوبی چطوری؟سلامتی؟صبح بخیر هم گاهی میگی و من میخوام لحظه همونجا بایسته تا این کلماتو  بازم بشنوم .بعدش میگی مامان مه خوشمزه بده بعد میگی آب بده.البته از شب تا صبح 10 دفعه آب میخوری.بلند میشی میشینی و دوباره میخو...
3 خرداد 1392

بله برون عمو امین

سلام گلم، ١٢ اردیبهشت بله برون عمو امین و غزاله جون بود.روز قبلش مامان جون رو عمل کرده بودن و تازه اومده بود خونه ما.خلاصه همه چیز درهم و برهم.خاله ویدا و عزت خاله مثل همیشه تنهامون نگذاشتن و خودشونو رسوندن .فکر کردم اگر شمارو نبریم واسه خودت راحت تره .چون مهمونی رسمی بود و گفتیم بهتره شما پیش خاله ویدا بمونی .عصر آماده شدیم و با بابا احسان رفتیم اول کیک رو از کوک گرفتیمو بعد رفتیم.ما خیلی زود رسیدیم .بقیه یکساعت بعد از ما رسیدن .چون ماشین باباجون تو اتوبان خراب شده بود و همه منتظر بودن.شب خوبی بود همه چیز با سلیقه درست شده بود و بهمون خوش گذشت فقط جات خیلییییی خالی بود اصلا عادت نداریم بدون شما جایی بریم .شنیدم خیلی با خاله ویدا و الی باز...
31 ارديبهشت 1392

روز مادر 92

سلام گلم، چه حس خوب و شادیه مامان بودن .در تمام زندگیم همیشه مامانم آدم قوی بوده برام شخصی که همیشه تکیه گاهی واسه همه خانواده بوده.تو این دوسال اول زندگی شما هم مامانم با وجود همه مسائلی که براش پیش اومد باز تنهامون نگذاشت.یادم میاد روزهای آخری که مرخصی زایمانم داشت تموم میشد مامانم هم در حال شیمی درمانی بود و هنوز عمل دوم رو نکرده بود منم باید میرفتم سرکار .گیج بودم و ناراحت هنوزم که فکرشو میکنم بغضم میگیره.فکر اینکه یک پرستار بیادو شمارو نگهداره نمیگذاشت شبها بخوابم.نه اینکه پرستارها بد باشند ولی من نمیتونستم.ولی بازم در همون حال مامانم به دادمون رسیدو شما رو نگه داشت .وباز مامان و مامان همه جا هست و وجودش قوت قلبمه.خیلی دوستش دارم خیلی...
30 ارديبهشت 1392

آوینا گلی در سال جدید

سلام خانم گلی،  یک ذره از خودت بنویسم که کلی بلا شدی.حرف زدنت که عالیه و بامزه.قید زمان کاملا بکار میبری،میگی بنظرت تو دستم چی دارم؟ بیا فکر کنیم ببینیم بابا کجا رفته.وقتی غذا بهت میدم میگی کافیه مرسی .وقتی از مهمونی میخوایم بریم به صاحبخونه میگی مرسی خوشحال شدیم.وقتی چیزی نمیخوای میگی الان نه بعدا.کلا خیلی بامزه شدی.انگلیسی هم لغتهات بیشتر شده و پروانه،آب ،گل ،ماشین،آسمان ،خورشید، عینک ،خرس ،متشکرم را هم جدیدا به انگلیسی یاد گرفته ای.به درست کردن پازل علاقه زیادی داری .یک پازل عمو علی و خاله نگین برات آوردن که چهار فصله و شما خیلی دوستش داری.صبحها که از خواب بلند میشی میگی بریم پازل بازی .به سی دی بانی نی هنوز علاقه فراوانی داری .رو...
7 ارديبهشت 1392